نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

من نمیدانم آدمهایی که میگویند ما باران را دوست داریم چرا با چتر به استقبالش میروند



:: بازدید از این مطلب : 480
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
من غــــــرورم را به راحتــــــی به دست نیــــــاوردم
کــــــه اگه دلـــت خواست خـــــردش کنی ... !
غـــــــرور من اگر بشکـنـــــــد
با تـــکـــــه هـــایـــــش
شاهـــــــرگ زنــــدگـــــی تـــــو را نیز خواهـــــم زد... .


:: بازدید از این مطلب : 428
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
 سلام دوستای گلم

این چند بیت شعر رو دقیقا ۳ سال پیش یکی از دوستام روی گوشیم

فرستاد و دیگه از اون روز ازش خبری ندارم براتون می نویسم شاید خوشتون

بیاد .

 

تکیه به شونه هام نکن من از تو افتاده ترم

ما که به هم نمی رسیم بسه دیگه بذار برم

کی گفته بود به جرم عشق یه عمری پریرت کنم؟

حیف تو نیست کنج قفس چادر غم سرت کنم؟

من نه قلندر میشم و نه قهرمان قصه ها

نه برده ی حلقه به گوش نه مثل اون فرشته ها

من عاشقم همین و بس ! گریه نداره بی کسیم

قشنگی قسمت ماست که ما به هم نمیرسیم



:: بازدید از این مطلب : 568
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی



:: بازدید از این مطلب : 420
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...


ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...


کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...


کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم


و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است


میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...


کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...


میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود


میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...
انتــــــــــــــــــــــ ـــــــظار ...


:: بازدید از این مطلب : 436
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
 

نگو بار گران بودیم و رفتیم

نگو نا مهربان بودیم و رفتیم

نگو! این ها دلیل محکمی نیست

بگو با دیگران بودیم و رفتیم...........

             



:: بازدید از این مطلب : 416
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی


:: بازدید از این مطلب : 467
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
 

دیدی آخرش منو گذاشتو رفت،از زمین قلبمو بر نداشت و رفت

دیدی آخرش منو دیوونه کرد،واسه رفتن همینو بهونه کرد

دیدی اون وعده هایی که رنگی بود،تمومش فقط واسه قشنگی بود

دیدی اون که دلموبهش دادم،رفت و ازچشمای نازش افتادم

دیدی اونی که میگفت مال منه،دم آخر نیومد سر بزنه

دیدی خط زد اسممو ازدفترش،رفت و اسفند نزدم دور سرش

دیدی اون نخواست برم به بدرقش،دیدی که باختم توی مسابقش

دیدی مهربونیا رو زد کنار،رفت و چشمامو گذاشت تو انتظار

دیدی رفت گذاشت به پای سرنوشت،گفت شاید ببینمت توی بهشت



:: بازدید از این مطلب : 713
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
 سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
  دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.
 
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
 پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…



:: بازدید از این مطلب : 468
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

می‌پرسی با کسالت و بی خوابی شب چه طور به سر می‌برم؟ مثل شمع: همین که صبح می‌رسد خاموش می‌شوم و با وجود این، استعداد روشن شدن دوباره در من مهیا است.بالعکس دیشب را خوب خوابیده‌ام. ولی خواب را برای بی‌خوابی دوست می‌دارم. دوباره حاضرم. من هرگز این راحت را به آنچه در ظاهر ناراحتی به نظر می‌آید ترجیح نخواهم داد. در آن راحتی دست تو در دست من است و در این راحتی... آه! شیطان هم به شاعر دست نمی‌دهد، مگر این که در این تاریکی شب، خیالات هراسناک و زمان‌های ممتد ناامیدی را به او تلقین کند.

بارها تلقین کرده است: تصدیق می‌کنم سالهای مدید به اغتشاش طلبی و شرارت در بسطی زمین پرواز کرده‌ام. مثل عقاب، بالای کوه‌ها متواری گشته ام، مثل دریا، عریان و منقلب بوده ام. بدی طینت مخلوق، خون قلبم را روی دستم می‌ریخت. پس با خوب به بدی و با بد به خوبی رفتار کرده ام، کم کم صفات حسنه در من تبدیل یافتند: زودباوری، صفا و معصومیت بچگی به بدگمانی، خفگی و گناه‌های عیب عوض شدند.
آه ! اگر عذاب‌های الهی و شراره‌های دوزخ دروغ نبود، خدا با شاعرش چه طور معامله می‌کرد.
 حال، من یک بسته‌ی اسرار مرموزم، مثل یک بنای کهنه ام که دستبردهای روزگار مرا سیاه کرده است. یک دوران عجیب خیالی در من مشاهده می‌شود. سرم به شدت می‌چرخد. برای این که از پا نیفتم، عالیه، تو مرا مرمت کن.
راست است: من از بیابان‌های هولناک و راه‌های پر خطر و از چنگال سباع گریخته ام. هنوز از اثره ی آن منظره‌های هولناک هراسانم. چرا؟ برای این که دختر بی‌وفایی را دوست می‌داشتم، قوه ی مقتدره‌ی او بی تو، وجه مشابهت را از جاهای خوب پیدا می‌کند.
 پس محتاجم به من دلجویی بدهی. اندام مجروح مرا دارو بگذاری و من رفته رفته به حالت اولیه بازگشت کنم.
 
گفته بودم قلبم را به دست گرفته با ترس و لرز آن را به پیشگاه تو آورده ام. عالیه‌ی عزیزم! آن چه نوشته ای، باور می‌کنم  یک مکان مطمئن به قلب من خواهی داد. ولی برای نقل مکان دادن یک گل سرمازده‌ی وحشی، برای این که به مرور زمان اهلی و درست شود، فکر و ملایمت لازم است. 
چه قدر قشنگ است تبسم‌های تو 
چه قدر گرم است صدای تو وقتی که میان دهانت می‌غلتد 
کسی که به یاد تبسم‌ها و صدا و سایر محسنات تو همیشه مفتون است.
نیما
***

عزیزم
قلب من رو به تو پرواز می کند
مرا ببخش ! از این جرم بزرگ که دوستی است و جنایت ها به مکافات آن رخ می دهد چشم بپوشان ؟ اگر به تو «عزیزم» خطاب کرده ام ، تعجب نکن . خیلی ها هستند که با قلبشان مثل آب یا آتش رفتار می کنند . عارضات زمان ، آن ها را نمی گذارد که از قلبشان اطاعات داشته باشند و هر اراده ی طبیعی را در خودشان خاموش می سازند .
اما من غیر از آن ها و همه ی مردم هستم . هر چه تصادف و سرنوشت و طبیعت به من داده ، به قلبم بخشیده ام . و حالا می خواهم قلب سمج و ناشناس خود را از انزوای خود به طرف تو پرتاب کنم و این خیال مدت ها است که ذهن مرا تسخیر کرده است
می خواهم رنگ سرخی شده ، روی گونه های تو جا بگیرم یا رنگ سیاهی شده ، روی زلف تو بنشینم
من یک کوه نشین غیر اهلی ، یک نویسنده ی گمنام هستم که همه چیز من با دیگران مخالف و تمام ارده ی من با خیال دهقانی تو ، که بره و مرغ نگاهداری می کنید متناسب است
بزرگ تر از تصور تو و بهتر از احساس مردم هستم ، به تو خواهم گفت چه طور
اما هیهات که بخت من و بیگانگی من با دنیا ، امید نوازش تو را به من نمی دهد ، آن جا در اعماق تاریکی وحشتناک خیال و گذشته است که من سرنوشت نامساعد خود را تماشا می کنم.

دوست کوه نشین تو
نیما



:: بازدید از این مطلب : 1398
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری هفتم www.pichak.net كليك كنيد
خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم...
بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد...
خسته شدم بس که تنها دویدم...
اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن...
می خواهم با تو گریه کنم ...
خسته شدم بس که...
تنها گریه کردم...
می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...
خسته شدم بس که تنهاایستادم

عشق من ، تو را در میان خویش گرفته ام ، من که از آغازش هم عاشق تو بوده ام ،
من که در تمام سختی ها در کنارت بوده ام ،
تو چقدر خوبی که تا اینجا هم از دلت راضی بوده ام… .
شب میشود و دلتنگی هایم بیشتر ، چرا نمی رسد فردا ، چند قطره اشک هم بیشتر….
فردا برسد و باز تو بیایی ، من تو را ببینم و تو با عشق کنارم بمانی …
عشق زیبای تو ، من عاشقم ، تمام احساستم به حساب قلب تو
خوب هوای قلبم را داری ، همین را میخواستم از خدا ،
تو چه احساس زیبایی داری ، همین است که همیشه شادم ،
همین است که همیشه با آرامش شبها را میخوابم….
عشق تو اینجاست در قلبم ، قلبی که درگیر است با یادت ،
خودت هم میدانی خیلی وقت است که میخواهمت
عشق من ، سرت را بگذار بر روی شانه هایم ، بگذار سکوت باشد بینمان تا بشنوم صدای نفسهایت،
تا برسم به جایی که در بر بگیرم تمام احساسات زیبایت را…
احساسی از تو ، که با آن به اینجا رسیده ام ،
که من هم مثل تو با احساس شدم و در ساحل دلت امواج مهربانت را در میان گرفته ام
با تو همیشه در اوج عشق به سر میبرم ، با تو هر جا که بخواهی میروم ،
با تو عاشقم و همیشه به قلبت عشق میدهم …
عشق میدهم تا عاشقانه بمانیم ،
تا هر جا رفتیم در آغوش هم ، این شعر را برای هم عاشقانه بخوانیم…..



:: بازدید از این مطلب : 427
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
بخاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود



:: بازدید از این مطلب : 455
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
4bk81c8a7vgnpz4oha9l.jpg

کاش میدانستی

لحظه هایم

بی تو تنهاست....

mpbul0kxmt1886a86a1p.jpg

عمر من قد نميدهد

به سفرت بگو كوتاه بيايد

2pd4zie9nwojug40lxvb.jpg

آن شب ...

که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...
 

تماشا می کرد ...

آن شب که شب پره ها ..

عاشــقـــانه تر ..

نــــور را می جســـتند ...!

و اتاقم ..

سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !
دانستم.. 

تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!

2bvwc4g8tfu08lvumfk.jpg

هر روز تكراريست

صبح هم ماجرای ساده ایست

گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند




:: بازدید از این مطلب : 405
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
1v2q5r4s6p6nusfx416w.jpg



:: بازدید از این مطلب : 439
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...



:: بازدید از این مطلب : 473
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

عشق افلاطونی معمولأ به رابطه‌ای عاطفی اما بدون روابط جنسی میان دو نفر گفته می‌شود. این اصطلاح به تعریف افلاطون از عشق در کتاب ضیافت اشاره دارد. این اصطلاح (Amer platonicus در زبان لاتین) نخستین بار توسط مارسیلیو فیچینو در سده پانزدهم برای توصیف احساسات و عواطف میان سقراط و شاگردانش به کار رفت.

عشق از جمله مباحث اساسي فلسفه افلاطون است. در ميان آثار افلاطون دو گفتگوي مهماني و فايدروس که عمدتاً به مسألة عشق و زيبايي پرداخته اند مبناي اين پژوهشند . براي روشن نمودن معناي عشق افلاطوني از تفسير فيچينو بر اين دو رساله استفاده شده است.

اما ابن سينا گذشته از مطالب پراكنده اي که مي توان در آثار مختلف وي دربارة عشق يافت، رساله اي به نام رسالة العشقدارد كه در آن به طور متمركز به بحث در باب عشق پرداخته است . اين رساله اساس اين پژوهش بوده است.

پس از شرح ديدگاه افلاطون و ابن سينا به بيان هماننديهاي ميان اين دو ديدگاه تا حد امكان پرداخته شده است.

اهداف اين رساله از اين قرارند: تبيين جوهر عشق نزد افلاطون و مشخص نمودن جايگاه عشق در فلسفه وي؛ بيان رابطه عشق افلاطوني با زيبايي، فلسفه، نيک، ايده ها و... .؛ تبيين جوهر عشق نزد ابن سينا و بازنمودن ديدگاه وي دربارة عشق؛ بيان رابطه عشق با كمال ، زيبايي، خير محض و ... نزد ابن سينا؛ بيان وجوه همانندي ميان اين دو ديدگاه.

افلاطون در مهماني صعودي پله پله از امور جسماني به روحاني را بيان مي كند. عشق دمون و واسطه اي است كه در اين صعود عاشق را از مراحل پست تر به مراحل والاتر هدايت و تربيت مي كند. غايت اين راه وصول به زيبايي في نفسه است. عاشق هنگامي که با رهبري عشق به اين غايت مي رسد از حيات جاويدان بهره مند مي گردد.

افلاطون در فايدروس عشق را از اقسام چهارگانة جنون الهي برمي شمارد و معتقد است تنها جنون عشق است كه ما را به موطن ملكوتي و آسماني مان باز مي گرداند. تنها فيلسوف مستعد اين گونه جنون است.

اما مفسر وي، فيچينو، نيز نگاهي افلاطوني به عشق دارد و بر اين باور است که هدف غايي عشق زيباييست که در نهايت تجسم خود خداست.

به نظر فيچينو يك تجربة حقيقي از عشق، انسان را از ميل طبيعي و ذاتي نفس براي اتحاد با خدا آگاه مي سازد؛ اين ميل ممكن است با يك عنصر حسي شروع شود، اما اين صرفاً يك آمادگي براي عشق راستين، كه عشق به خدا است مي باشد. همچنين زيبايي و خير زودگذر كه علاقة هيجان آور متقابلي ميان انسانها برمي انگيزاند، بازتاب زيبايي و خير الاهي است. در واقع مبناي حقيقي عشق فعال، كوشش آگاهانه نفوس در حرکت به سوي خدا، در يك تجربه متفكرانه مي باشد. اين جستجوي فعال براي حقيقت در طول حيات فلسفي، پايه حقيقي عشق و به وجود آورندة وحدت واقعي بين عشاق است. عشق الهي مستقل از جنسيت ميان عشاق است. مفهوم فيچينو از عشق در اين معنا شامل مفهوم نوعدوستي نزد پولس و آگوستين و همچنين مفهوم غير مسيحي كلاسيك دوستي است.

به نظر فيچينو تنها شکل حقيقي و کامل عشق، عشق دو طرفه ميان افراد است و چنين عشقي نه فقط يک الزام اخلاقي بلکه يک الزام کيهاني است.

اما ابن سينا عشق را در مراتب گوناگون هستي از ضعيف ترين درجة وجود يعني هيولاي اولي تا قوي ترين مرتبة آن، يعني واجب الوجود ساري و جاري دانسته است؛ عشق در هريک از اين مراتب از درجات گوناگوني برخوردار است.

به نظر وي راز بقا و تكامل در عشق است. علاوه بر اين او با استمداد از ذوق عرفاني و روش فيلسوفانه به اثبات اتحاد عشق و عاشق و معشوق پرداخته و توانسته است سلطنت عشق را در پهنة وسيع جهان مدلل دارد.

نهايتاً دو فيلسوف در مواردي از اين قبيل هم رأي هستند: عشق را در تمامي موجودات ساري دانستن؛ عشق را قديم و سرچشمة والاترين نعمتها برشمردن؛ عشق مجازي را گامي براي وصول به هدف نهايي دانستن؛ ديدگاه دو فيلسوف دربارة عشق هاي حيواني؛ توليد مثل را عامل جاودانگي و بقاي موجودات برشمردن؛ همراه بودن عشق و لطافت و زيبايي و توازن؛ متجلي شدن عشق هم در ذات عاشق و هم معشوق؛ في نفسه مطلوب و معشوق بودنِ خير؛ غرض عشق.



:: بازدید از این مطلب : 515
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

چـرا سـاکـت نـمـی شـوی؟

صـدای نـفـس هـایـت . . . در آغـوش ِ او


از ایـن راه ِ دور هـم آزارم مـی دهـد !!!

لــعــنــتــی . . . آرامـتـر نـفـس نـفـس بـزن !

 

شده ام سنگ صبور روزگار.....

دارد تمام غم هاي ديرينه اش را يك جا به خوردم مي دهد..



:: بازدید از این مطلب : 416
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
سلام عزیزان!

نام خودتان یا هر چیزی که تو ذهنتونه رو به زبان ژاپنی ببنید!!

کافیه روی کلمه بریم ترجمه  کلیک کنید در صفحه جدید که باز میشه

اسمتونو یا هر کلمه ای که خواستید رو با حروف انگلیسی بنویسید و

cambiar رو انتخاب کنید تا ترجمه ژاپنیشو ببنید دوست دارم نظرتونو در مورد این پست

 بدونم تینکیو!!!!!!!!!!!

بریم ترجمه

 

 



:: بازدید از این مطلب : 584
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم؛
بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری !
بعد از چند روز به دوستی
بعد از چند ماه به همکاری
بعد از چند سال به همسایه ای ...
اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم !
دیگر وقت آن رسیده که اعتمادی فراتر آنچه می بایست را به او ببخشیم.
او که یگانه است و شایسته ...

خدا دوست دارم

 

 



:: بازدید از این مطلب : 474
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
گران ترین فلش جهان
 
قیمت گران‌ترین حافظه فلش جهان 16‌ تا 37‌هزار دلار تخمین زده می‌شود.
 
 

ظرفیت این حافظه فلش که به شکل قارچ طراحی و ساخته شده است

 32‌‌گیگا بایت اعلام شد.

به گفته طراحان این فلش گران‌قیمت، روی پوشش آن18.9 قیراط الماس و

 34.11‌ قیراط یاقوت کار شده است.گفتنی است جنس این حافظه فلش

 از طلای سفید است. طراح سوئیسی گران‌‌قیمت‌ترین فلش جهان

 درباره آن می‌گوید:

برای ساخت آن از زمرد، یاقوت سرخ و کبود نیز استفاده کردم

 تا مطمئن شوم هیچ همتایی در دنیا نخواهد داشت. گفتنی است

 برای استفاده از این فلش کاربر باید پوشش قارچ‌گونه آن‌را بردارد.

 
 
 


:: بازدید از این مطلب : 436
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
 

ای کاش که هر لحظه بهاری باشی

هر روز پر از امیدواری باشی

هر ۳۶۵ روز امسال

سرگرم شمردن هزاری باشی 



:: بازدید از این مطلب : 448
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
 
دوستم میگه امروز چندمه ؟ میگم یکم ، میگه یکم مرداد ؟ پـَـ نـَـ پـَـ امروز یکم فروردینه ،

 عیدت مبارک عمو جان بیا یه بوس بده

***************************


سر سفره عقد ، حاج آقا: عروس خانم برای مرتبه سوم میپرسم ، وکیلم ؟

عروس: پـَـ نـَـ پـَـ با منصور قرار دارم میخوام برم


***************************

بیرون دفتر فرماندم واستادم .دفترچه مرخصی تو دستم. امده بیرون میگه مرخصی میخوای؟گفتم :

 پـَـ نـَـ پـَـ دلم تنگ شده بود امدم یه سر ببینمتو برم آسایشگاه

***************************


همسایمون عروسی داشتن .دوستم خونمون بود هی سروصداشون میومد.دوستم گفت عروسیه؟

 پـَـ نـَـ پـَـ همسایمون سرخ پوسته مراسم خاص خودشونه...

***************************


رفیقم اومده خونمون! وضو گرفته میخواد نماز بخونه!می پرسه قبله کدوم طرفه؟!

 میگم:میخوای نماز بخونی؟! میگه: پـَـ نـَـ پـَـ میخوام دیش ماهوارتو تنظیم کنم!!!

***************************


پشت در اتاق عمل وایستادم منتظر دکترم که برم برای زایمان... پرستاره اومده نگام میکنه میگه زاءو شمایی؟... میگم پـَـ نـَـ پـَـ خواهرمه.. ترسیده منو فرستاده جاش!!!!...

***************************


تو اتوبوس از رو صندلی پا شدم جامو بدم یه پیرمرده میگه پا شدی من بشینم؟

پـَـ نـَـ پـَـ پا شدم با میله های اتوبوس استریپ تیز برقصم شما مسافرا تا مقصد حال کنین.

***************************

تو اتاق نمونه گیری آزمایشگاه به مریضه میگم : سابقه بیماری خاصی داری ، میگه :

 واسه صحت جوابای آزمایشم میپرسی؟ میگم پـَـ نـَـ پـَـ خواستم بدونم اگه واقعا مریضی سر نماز

دعات کنم خدا شفات بده!!!!!!!!!


***************************
ساعت 8 صبح كلاس داریم .منم خمیازه میكشم و دهنم یه متر باز میشه .

 استاد میگه چیه خوابت میاد؟ پـَـ نـَـ پـَـ میخوام بخورمت

***************************


تو ایستگاه متروی آزادی یکی ازم پرسید اینجا آخرشه؟ منم گفتم پـَـ نـَـ پـَـ نیم

ساعت برای ناهار و نماز نگه داشته بعد دوباره راه میوفته

***************************


مراسم تدفین بابا بزرگم بود یارو اومده میگه پدر بزرگتو دارین خاک میکنین؟

 گفتم پـَـ نـَـ پـَـ بذرشو داریم میکاریم اب بدیم سبز کنه بعد یه بابا بزرگه دیگه در بیاد

***************************


سره کلاس دستمو بردم بالا سوال کنم.استاده میپرسه سوال داری؟؟؟

میگم پـَـ نـَـ پـَـ میخواستم بینم کولر باد میده یا نه که خداروشکر حل شد!!


***************************


تو توالت بودم و تو حال خودم.. یک هو یکی محکم زد به در …. گفتم بله ..

 دیدم داداشمه میگه اه تو اونجایی !!! گفتم پـَـ نـَـ پـَـ این صدای منشی توالته ..

 لطفا بعد از شنیدن بوق بفرمایین داخل.


 ***************************
وسط جاده خلخال زنجان پنچری ماشینمو می گرفتم یه آقاه رسید گفت پنچر شدی؟

گفتم پـَـ نـَـ پـَـ لاستیکم گرمش شد در آوردم هوا بخوره!!!!!



***************************


گزارشگر فوتبال میگه علی کریمی یه بازیکن دو پاست.

 پـَـ نـَـ پـَـ ما فکر کردیم چهار پاست، تازه شاخ هم میزنه!



***************************


اومدم یه سوسکو تو آشپزخونه بکشم ... رفیقم می گه : می خوای بکشیش ؟

 گفتم پـَـ نـَـ پـَـ می خوام باهاش وارده مذاکره بشم اجاره خونه رو شریکی بدیم


***************************

من : سلام علی خوبی ؟ علی : سلام ،شما ؟ من : آرمینم . علی : اٍ

آرمین تویی ؟ من : پـَـ نـَـ پـَـ  راهنمای 473 ، بفـــرمائید! .

***************************


بچه رو از بیمارستان آوردیم خونه بعد خوابوندیمش. فک و فامیل اومدن عیادت. یکی میگه ای جان بچه خوابه؟

 پـَـ نـَـ پـَـ گذاشتیم شارژ بشه آخه گفتن اولش که میخواین شارژ کنین چند ساعت خاموشش کنین!!!



***************************



با کلی تلاش و زحمت و بدبختی دنبال اتوبوسه میدویدم و دستام رو مثه میمون اینور اونور میکردم

که بلاخره پشت چراغ قرمز وایساد. اومدم دم در نفس زنون میگم آقا درو میزنی؟

میگه می خوای سوار شی؟ پـَـ نـَـ پـَـ می خوام پیاده شم این مدت هم خیلی زحمتتون دادم.


:: بازدید از این مطلب : 468
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.

مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.

 زن : خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.

مرد : خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.

زن : دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.

مرد : منو محکم بگیر.

زن : خوب حالا میشه یواش تر بری.

مرد : باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت

بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

 

روز بعد در روزنامه نوشته شده بود که برخورد موتور سیکلت با ساختمان

حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از

دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت.

مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت

را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او

بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که

نفس آدمی را می برد.

وای خدایا چقدر شیرین است عشق واقعی!!!!



:: بازدید از این مطلب : 497
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

دیگر همین یکبار شایددر برت باشد

مردی که میشد جای نصف دیگرت باشد

مردی که روزی عهد شد تا نیمه شب ها هم

هر وقت گفتی سایه ی پشت سرت باشد

نگذاشتی روشن بماند آفتاب اما

تا آسمان آبی ترین نیلوفرت باشد

در چشم تو جدی نبود این احتمال تلخ

تا حرف های ساده ی من باورت باشد

کافی ست چشم از من بپوشی احتیاجی نیست

در سینه ی داغم نشان خنجرت باشد

ای ساحل نامهربان این آبی مایوس

جرات ندارد بعد از این هم بسترت باشد

هرچند دیر... اما همین تصمیم تکراری

این باربگذار انتخاب آخرت باشد

آن وقت از نو زندگی کن خاطراتت را

شاید هنوز این شعر لای دفترت باشد

        



:: بازدید از این مطلب : 514
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


:: بازدید از این مطلب : 415
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org


:: بازدید از این مطلب : 558
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


:: بازدید از این مطلب : 429
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
سلام به همگی دیگه آخرای کار جدیدمه که میخوام بزارم تو بلاگ و امیدوارم که لذت ببرید .


منتظر کار جدیدم باشید که یک سوپرایز بزرگه.


                                                                       بای



:: بازدید از این مطلب : 433
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
سلام به همگی


بعد از یه مدت خیلی طولانی دوباره من اومدم ولی این بار با کمی تفاوت و سوپرایز های متفاوت.


           منتظر خبر های بدی باشید



:: بازدید از این مطلب : 407
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
 

  بچه ها شرمنده يه چند وقتي نبودم


    الانم به زحمت اومدم منو ببخشيد    سعي ميكنم كه خودمو تا چند وقت ديگه برسونم


         منتظر نظر هاتون هستم  



                                                           (( بازم شرمنده ))



:: بازدید از این مطلب : 439
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 مرداد 1391 | نظرات ()