نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

کارت پستال درخواستی طراحان

سلام به همه ی دوستای گلم ممنونم که میای وسر میزنید

پیشاپیش روز پدر وروز مرد رو به همه ی دوستای گلم تبریک میگم

ایشالا ۱۲۰ساله شید کاش بودی تا برات یه جشن خشکل به پا کنم

یه جشنی که همه انگشت به دهن بمونن ولی اشکال نداره خودم تنها تنها

برات جشن میگیرم نمیدونم چی شد که یهو گفتی برو اما اشکال نداره

بازی زمونست دیگه



:: بازدید از این مطلب : 314
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

ضرورت و اهمیت مشاوره قبل ازدواج

ازدواج مساله بسیار مهمی است که بسیاری از جنبه‌های مختلف زندگی فردی و اجتماعی انسان را تحت تاثیر قرار می‌دهد. امروزه شمار روز افزون مواد طلاق موجب شده است تا صاحبنظران به فکر پیدا کردن راه حلهایی باشند که یک ازدواج موفق و سالم را فراهم شاخته مانع از شیوع و افزایش آمار طلاق که یقینا عواقب بعدی آن بسیار دشوارتر و سخت تر شود. مشاوره قبل از ازدواج ابتدا در زمینه مسائل پزشکی ، مساله گروههای فوتی و ژنتیکی آغاز گردید و امروزه کم کم در زمینه مسائل شخصیتی و روانی و روابط نیز در حال شکل گیری و کاربرد است. در این مقوله کارکردهای مشاوره قبل از ازدواج بسیار مهم هستند که به آنها می‌پردازیم.

بررسی ملاکهای ازدواج سالم در مشاوره قبل از ازدواج

مشاوره قبل ازدواج در الویت اول به روشن ساختن ملاکهایی می‌پردازند که برای داشتن یک انتخاب مناسب در ازدواج ضروری هستند. عدم توجه به تعیین چنین ملاکهایی و ارزش گذاری و اولویت بندی نامناسب آنها اغلب موجب ناکامیهای بعدی می‌شوند. بر این اساس در مشاوره قبل از ازدواج تلاش می‌شود ملاکهای افرادی که قصد ازدواج دارند بررسی شده و راهنمایی لازم در مورد نظر داشتن ملاکهای مناسب ارائه گردد.

بررسی آمادگی طرفین برای ازدواج

سن ازدواج عامل مهمی است که می‌توانند رضایت از زندگی مشترک را تحت تاثیر قرار دهد هر چند این عامل به تنهایی نمی‌تواند تعیین کننده باشد، اما عامل مهمی است که باید مورد توجه قرار گیرد. بر این اساس لازم به نظر می‌رسد میزان آمادگی سنی ، روانی و اجتماعی طرفین مورد بررسی قرار گیرد. بطوری که عدم پختگی روانی ، عاطفی ، جسمانی و اجتماعی طرفین مشکلات زیادی را به بار خواهد آورد و روشن است رسیدن به سن و سالی که از لحاظ اجتماعی مناسب برای ازدواج به نظر می‌رسد به تنهایی قابل تکیه کردن نخواهد بود چرا که افراد مختلف در سنین متفاوتی به پختگی و آمادگی لازم برای ازدواج می‌رسند. یک فرد 25 ساله ممکن است از پختگی و رشد و تکامل روانی ، اجتماعی و عاطفی برخوردار باشد در حالیکه فرد دیگری در سن 35 سالگی چنین آمادگی را نداشته باشد.

بررسی تطابق و تناسب شخصیتی طرفین در ازدواج

ویژگیهای شخصیتی بسیار متنوع و متعدد هستند، اما برخی از آنها دخالت بیشتری در رضایت از زندگی مشترک دارند. مطمئنا فردی که بسیار به نظافت و تمیزی اهمیت قائل هست، نخواهد توانست با فردی که چندان در قید و بند این امور نیست زندگی موفقی داشته باشد.

از ویژگیهای مهم شخصیتی که تاثیر قابل توجه در این زمینه دارند می‌توان به
درون گرایی و برون گرایی اشاره کرد. افراد درون گرا تمایل زیادی به گذراندن اوقات خود به تنهایی دارند در حالیکه برای افراد برون گرا تحمل چنین شرایطی بسیار سخت و آزار دهنده است. افراد درون گرا سرگرمیهایی چون مطالعه و ... دارند در حالیکه افراد برون گرا در شرایط جمعی و سرگرم کننده لذت می‌برند مثل بازیهای دسته جمعی.

چنین ویژگیهایی به تعداد زیادی وجود دارند که البته گاه همان بودن ویژگیهای طرفین و گاه ناهمسانی آنها می‌تواند فاکتوری برای
ازدواج موفق باشد. به عنوان مثال ازدواج فرد درون گرا با فرد درون موفق آمیزتر خواهد بود تا ازدواج درون گرا با فردی برون گرا در حالیکه سلطه جوئی یک ویژگی است که حتما باید ناهمسانی آن در طرفین مورد توجه قرار گیرد. دو فرد سلطه جو میزان تسلط بیشتری در زندگی مشترک خواهند داشت تا ازدواج فردی سلطه جو با فردی سلطه پذیر.


:: بازدید از این مطلب : 419
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

5 کاری که افراد موفق، متفاوت انجامشان می دهند

در این گزارش از کارهایی برای شما صحبت می کنیم که افراد موفق برای رسیدن به موفقیت، آنها را با روشی متفاوت به انجام می رسانند
بانکی: تا به حال به این موضوع فکر کرده اید که چرا در انجام بعضی کارها موفق هستید و به اهدافتان می رسید، اما برخی دیگر از کارها را نمی توانید به درستی انجام دهید؟

به گزارش بانکی دات آی آر، پاسخ به این پرسش ساده تر از آن است که تصور می کنید. در واقع دلیل موفقیت در انجام برخی کارها این است که روش متفاوتی برای انجامشان در پیش گرفته می شود، نه اینکه آدم های متفاوتی بخواهند کار را انجام دهند.

در این گزارش از کارهایی برای شما صحبت می کنیم که افراد موفق برای رسیدن به موفقیت، آنها را با روشی متفاوت به انجام می رسانند:


1. جزئی نگری

افراد موفق اصولا از کلی گویی بیزارند و برای هر هدف خود ریزترین چهارچوب های ممکن را ترسیم می کنند. به عبارت دیگر موفق ها، جزئیات را درمیابند. به عنوان نمونه هدف گذاری برای کم کردن 5 کیلو از وزن بسیار موثرتر از گفتن این است که می خوام مقداری از وزنم را کم کنم.



:: بازدید از این مطلب : 406
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

خبرگزاری پانا: رییس انجمن ندای معلولان ایران اظهار داشت: حذف روز ملی معلولان از تقویم اقدامی غیر اصولی و غیرمنطقی است.

محمود کاری در گفت و گو با خبرنگار اجتماعی پانا با بیان اینکه سازمان ملل متحد روز سوم دسامبر را در سال ۱۹۹۰ میلادی که مصادف است با روز ۱۲ آذر بعنوان روز جهانی معلولین اعلام کرد که دولت های عضو در ارتباط با وظایفشان در قبال معلولین بی تفاوت نباشند و حداقل در سالروز جهانی معلولین کاستی ها و نارساییهای موجود در زندگی افراد دارای معلولیت را بررسی و نسبت به رفع مشکلات این اقلیت بزرگ کشورشان تلاش کنند اظهار داشت: در ایران نیز از سال ۱۳۷۰ روز ۱۲ آذر مطابق با سوم دسامبر به عنوان روز جهانی معلولین پذیرفته شد و هم اکنون معلولین به بهانه گرامیداشت این روز مهم ارتباطات خود را با مسئولین هر چند بطور اندک برقرار می کنند.



:: بازدید از این مطلب : 317
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

معلولیت ناتوانی نیست ***   باید اراده خود را تقویت کنیم


زهره اعتضاد، هنرمندي است كه از ناحيه دو دست معلول است و با كمك پاهايش نقاشي ، خوشنويسي ، قالي‌بافي و گل‌سازي مي‌كند.

او عضو انجمن بين‌المللي نقاشان آلمان است و تاكنون بيش از 60 نمايشگاه داخلي و 10 نمايشگاه خارجي در كشورهاي سوريه، لبنان، قطر، دبي، چين، تايلند، مكه برگزار كرده است.
به گزارش فارس، زهره اعتضادالسلطنه متولد سال 1341 در تهران است و به صورت مادرزادي دچار معلوليت از ناحيه دو دست شده است. او دوران ابتدايي‌اش را در مدرسه استثنايي گذارند و از سال پنجم ابتدايي به بعد را در مدارس عادي و با موفقيت به اتمام رساند.

اين هنرمند همچنين با بسياري از چهره‌هاي مشهور سياسي جهان از جمله رييس جمهور وقت چين،بي‌نظير بوتو و... نيز ديدار داشته و هدايايي از آنها دريافت كرده است.



:: بازدید از این مطلب : 1014
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

هلن كلر

نويسنده ي نابينا و ناشنواي آمريكايي (1880- 1968)

"هلن آدامز كلر" در بيست و هفتم ماه ژوئن سال 1880 ميلادي در مزرعه اي واقع در ايالت "توسکامبیا آلاباما" به دنيا آمد. زماني كه او يك سال و نيم داشت، بيماري مننژيت  سبب شد تا بينايي و شنوايي خود را از دست بدهد. سالهاي بعد براي خانواده ي هلن بسيار ناخوشايند بود؛ چرا كه آنها به اين امر آگاه بودند كه به دليل ناتواني دوگانه ي فرزندشان هيچ راهي براي برقراري ارتباط با او وجود ندارد. خود هلن هم به گونه‌اي در بدن خود زنداني بود و به تنهايي نمي توانست نيازهايش را برآورده سازد و يا در آرزوي شهرت باشد.

http://rasekhoon.net/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1/1388/Azar/07/0007126%20(3).jpg

اگر کسی تلاش می کرد چیزی به هلن بياموزد، با مقاومت شدید او روبرو می شد. هلن در برابر کسی که می خواست او را ادب کند، خود را به زمین می انداخت و از حنجره اش صداهاي گوشخراشی درمي آورد که غیر قابل تحمل بود. بزرگترین حربه اش هم این بود که سر خود را به شدت به زمین می کوبید و همه را به ستوه می آورد. وقتی کار به اینجا می رسید، او را به حال خود رها می کردند تا هر کاری که دلش می خواهد بکند.



:: بازدید از این مطلب : 377
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
جشنواره

جشنواره حضرت علي اكبر (ع)

انتخاب جوان برتر دارای توانایی های خاص

(جوان دارای معلولیت)

در پي انتخاب مجتمع آموزشي نيكوكاري رعد از سوي وزارت تعاون‌،كار و رفاه اجتماعي به عنوان مجري جشنواره حضرت علي اكبر(ع) در بخش جوانان داراي توانايي‌هاي خاص (جوان معلول) گروهي از مديران انجمن‌ها و تشكل‌هاي مردمي فعال در حوزه معلولان به همراه كارشناسان و صاحب نظران اين بخش گردهم آمدند و با تدوين آيين‌نامه اجرايي انتخاب جوانان داراي تواناي‌هاي خاص نخستين اقدام عملي را در برگزاري جشنواره حضرت علي اكبر ( ع ) انجام داده‌اند.

ملاك‌هاي انتخاب:

بر اساس آيين‌نامه تدوين شده، بررسي محورهاي انتخاب ، تأييد شاخص‌هاي موضوعي و ارزشگذاري هر شاخص به دقت مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفت و در نهايت ملاك‌هاي انتخاب به 2 بخش با عنوان محور كلي (عمومي) و محورهاي موضوعي تقسيم بندي شد .



:: بازدید از این مطلب : 432
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی



:: بازدید از این مطلب : 290
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

عکسهایی از شهر خرمشهر بعد از سی سال

30 سال ازپایان اشغال خرمشهر می گذرد؛ سال ها می گذرد از روزهایی که خرمشهری ها ناگهان خود را گرفتار جنگی دیدند که تا پشت در خانه هایشان آمده بود یا باید فرار می کردند یا می جنگیدند تا این میهمان ناخوانده راهی به سرزمینمان پیدا نکند.این سرزمین پر است از باشوهای کوچکی که غم نان، غم گاز و غم آب دیوانه شان می کند. غریبه های کوچک سال های جنگ امروز غریب تر از دیروز سختی را به دوش می کشند تا خانه هایشان گرم باشد.


عکسهایی از شهر خرمشهر بعد از سی سال

عکسهایی از شهر خرمشهر بعد از سی سال

عکسهایی از شهر خرمشهر بعد از سی سال

عکسهایی از شهر خرمشهر بعد از سی سال





:: بازدید از این مطلب : 326
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
«جسیكا كاكس»، اهل منطقه «تاكسون» آمریكا كه بدون دست است، موفق شد گواهینامه خلبانی خود را از انجمن هواپیمایی امریكا گرفته و بهترین خلبان زن بدون دست امریكا لقب بگیرد.

«جسیكا كاكس»، 25 ساله از كودكی بدون دست متولد شده اما بر ناتوانی خود چیره گشت و توانست با شركت در كلاس‌های آموزش خلبانی در منطقه «تاكسون» آمریكا، گواهینامه خلبانی را از آن خود كند.
 


«پاریش تراوویك» 42 ساله، معلم خلبانی «جسیكا كاكس»، در فرودگاه «سن مانوئل» به خبرگزاری شینهوا اعلام كرد: این دختر، خلبان خوبی است.



:: بازدید از این مطلب : 460
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

دو داستان بسیار زیبا و آموزنده از پائولو کوئلیو

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net


(حتی اگر قبلا هم شنیده باشید باز ارزش خواندن را دارند)

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند. وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود،دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت. مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می‌دانم هرگز مرا انتخاب نمیکند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.
روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت: به هر یک از شما دانه‌ای می‌دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد.... ملکه آینده چین می‌شود. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. 


:: بازدید از این مطلب : 376
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
آگاهی و آموزش بهترین راهکار پیش گیری از معلولیت ها

معلولیت در کشور ما مشکل ناشناخته ای نیست. معلولیت مترادف با ناتوانی نیست بلکه معلول فردی است که نیازهای ویژه ای دارد؛ نیازهایی که اگر برآورده شود، او خواهد توانست مانند یک انسان عادی در جامعه زندگی کند و از مواهب آن لذت ببرد. نگرش نادرست جامعه به معلولان و نگاه ترحم آمیز و آزارنده مردم به آن ها از عمده مشکلات معلولان محسوب می شود. علاوه بر لزوم تغییر این نگرش نادرست، بحث پیش گیری از معلولیت ها یکی از مهم ترین مباحثی است که در ارتقای درک و آگاهی عمومی از معلولیت ها و راه های مقابله با آن مفید خواهد بود.

● تقسیم بندی معلولیت ها


دکتر کیوان دوات گران مدیر کل و سرپرست دفتر توان بخشی اجتماعی و مراقبتی سازمان بهزیستی، در این خصوص به خراسان چنین توضیح می دهد: به طور کلی ناتوانی یا معلولیت به ۲ بخش معلولیت های جسمی و ذهنی تقسیم می شود. معلولیت های جسمانی فقط مشکلات جسمانی اندام ها، قلب و عروق، دستگاه گوارش و کلیوی و تمامی ارگان های بدن به جز مغز و اعصاب را در برمی گیرد.گروه دوم، معلولیت های ذهنی است. عبارت «معلولیت ذهنی» ترجمه واژه mental است. این واژه فقط به معلولان ذهنی اطلاق نمی شود بلکه تمام افرادی را که به نوعی دچار مشکلات حاد اعصاب و روان هستند نیز شامل می شود؛ زیرا این افراد نیز مشکلات درک و هوش دارند و دچار اختلالات یادگیری اند.از این رو فقط با شناسایی طیف دقیق انواع معلولیت هاست که می توان درباره شیوع آن ها اظهارنظر کرد. طیف سوم معلولیت ها، معلولیت های حسی است و کسانی که دچار اختلالات شنوایی، بینایی و تعادل هستند، جزو این دسته قرار می گیرند.



:: بازدید از این مطلب : 312
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

پس بگير دستانم را از پس خروارها خاطرات گمگشته در صداي  سکوتی که مرا مجبور به آن ساختند و در آن هتک کردند خويشتن من را , پس بگير تمام ثانيه هایي را که از من و ما کشتند و به خاک سرپردند تاسيه پوشان خاک و افلاک را در بزمي خونين گريه دار هميشگي من ها سازند آری  آنان کهنه قبای تردید را همبستر چشم های آفتاب کرند تا آفتابگردان ها را بهانه ای نباشد که هرروز رقص شعله های خورشید را از کرانه های خاور تا پشت سینه ی سنگی آسمان باختر به نظاره نشینند  و رسم تابيدن را از او فراگیرند, بيا و ببين قراقولان چند کوله بار پر از اميد رسيدن و شاد زيستن ها در پس گورستان چهره خشکیده ام دفن کرده اند و به مجازات سارقين سیب ها چندین و چند سیب را بر کرسی محکمه بردند , با پتک قاضی بر سرشان کوفتند و هزاران درخت نو شکفته را در انفوان روزهای نونهالی از دم اره های سرکش دماندند و بر سينه خاکشان گستراند, آه بیا ببین که ترانه بيد مجنون در راه ممنوعيت رخت رخوت بربسته و صدای کوس زنگ انشا با دست گیری ناله های نفرين مادرانی کهنه سوگ ديده عجين گشته تا پر کند گوش زمان را از غريو  ای کاش حتی قلیل! بیا و لحظه ای همنشین باش بااولین بیت مثنوی انتظار وببین که چگونه شعله های تردید شاعر بند بند ابيات این مثنوی خاموش گشته وقتی که بی مهابا چشمانش را بر من فروبست و  آرزو هایم را بر لبه پرتگاه عمیق غرورش نشانه رفت تا زمان را از زمین بگیرد و ضمیرم پر شود از ظنین . کاش می شد با چند تلنگر به گذشته بازگشت حتی گذشته ای که در گذر زمان عمری دراز از آن را به خاطر ندارد! 



:: بازدید از این مطلب : 370
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

من زمین را دوست دارم ولی از خاک می ترسم ، آسمان را دوست دارم ولی از آفاق می ترسم ، من می ترسم از آنی که نگاهت روی تار و پود نگاهم سرک کشان مسیر کنکاش را پیش می رود و میدانم که در بهت زدگی خاطرات سردم این سر انگشتان توست که پستوی خیالم را به تاراج می برد و سر شار می کند وجودم را از دلضربه های اندیشه ی فاش گشته ام. چندی است که هر لحظه صدای صم ستوران عدالت به حریم فراموشی هایم نزدیک و نزدیک تر می گردد و صدای پچ پچ سوارانش فرو می برد مرا در یاد تمام آن روزهایی که یکه تاز دورنگی ها و تزویر ها بودم و هیچ تردیدی نبود که افسار برکشد بر زین و برگ اسب یاغی  غرورم که سرمستانه کوچه های زمان را یکی در ورای دیگری پیش می رفت و مرا به هیاهوی عدم سوق می داد  در تمام آن دوران که می پنداشتم نبض زمان لابه لای انگشتان من است ، آری دوران سرکشی هایم! و امروز تمام هراسم این است که لابه لای این دقایق پر خروش تو ناگه از راه برسی و ستاره ها به یمن حضورت نیام از خنجر خاموش شان بردارند و آسمان سیاه تردید هایم را چلچراغ آذین بندند ، می گویند تو روزی خواهی آمد و با دستانی آغشته به نور سیمین مهتاب پرده از سر تاریکی هایم برمی داری و مرا در محکمه آفتاب بر بند قضاوت خواهی کشید و شاید هم آونگی بر دار مجازات! و  وای بر لحظه ای که تو می آیی! 



:: بازدید از این مطلب : 418
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

کاش آن روز که دستان آلوده ات در پس پرده به فکر بریدن از آرزو هایم خورشید را از طلوع به غروب و از غروب به طلوع میهمان می کرد ، می بریدم از آخرین نای عشق تو و رهسپار کوچه های شب زده خاطراتم می شدم که سالهاست خاک تنهایی عرش نشین عرصه گذرگاهش گشته و دست خاطرات سرد دیروز معمار چینه های خشتی تاریخش است، کاش در آن هنگام که خنده های سردت بدرقه اشک های تلخ این سوار بر گل نشسته بود و شعله های نگاه سراسر تردیدت شب نشین آخرین درخت امیدش بود از خواب برمی خواستم و می بریدم از تو ، از تویی که در کمین من کمان کشیدی بر ذره ذره های من. آری ای مقابل پس از آن غروب سمند زرینم به تاخت رو به سوی آفتاب اوج خواهد گرفت.



:: بازدید از این مطلب : 377
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
بیا و آفتاب کن در این زمین بی سرزمین و تا ابد نغمه آخرین رهسپار کوچه های تنهایی باش و بر تارک خیالم نقش ببند ، نقشی از جنس پیچ و تاب های باریک دلضربه هایم بر گیسوی نقره فام زمان وقتی چشم هایم در تاریکی روز های بی آفتاب در پستوی اندوه جان می سپاردند و خیره بر آسمان خشتی زندان تن ، نسیم تورا با با لرزش گوهر اشک هاشان از آسمانی بی ابر تمنا می کنند.آری بیا و طلوعی باش در صحن سرای این کویر بی مقدار که دقایقش در ورای ساعاتی پر خروش و خراش رو به سوی تاریکی های عدم شتابان پیش می روند و نبض ثانیه ها را در هیاهوی قافله پیران قافله به یغما می کشند ، بیا و احساس باش در بطن همان ثانیه هایی که در ورای حضورت زیر تازیانه های دقایق  جان باختند و سوختند اما آنی دست بر بیرق خاموشی ها نبردند تا پیمان میان من و تو تا ابدیت ما بماند! بیا و دست گلبرگ های زنده در هوای سپیده دم خیال را با شبنم چشمان کم فروغم بپیوند تا شوقی دوباره گیرد نگاهم و از تکاپوی جسن تو وانماند در این کویر که سالیانی است خاربوته هایش چشمان شبنم را در فراسوی رویاهاشان گم کرده اند و لمس طراوت امیدت را در رگبرگ هاشان آبستن نمی گردند. کاش دست بر ریسمان آسمان نمی بردی و در غریبانگی زمین رهایم نمی کردی، کاش در آخرین نگاه پر تردیدت کمی هم درنگ می کردی و تردید!     



:: بازدید از این مطلب : 395
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

رنگی دگر دارد و انگار تافته ای است جدا بافته ، وقتی چشم در چشمان غروبش خیره می گردد تجلی یک رویای بر باد رفته در فضای قلبت پای بر عرصه طلوع می نهد و با رنگ سرد حسرت جای خالی حضور کسی را در ذره ذره های کالبدت فریاد می کند و به آنی برکه آرام قلبت را به چالشی عمیق از هیاهو و دلضربه ها میهمان می کند و تو را در میان سیلاب خروشان  خاطرات دیروز ، دست در دست امواج سهمگین حسرت ها می کند و آنجاست که ناگه پای پارو زدن در این سیلاب را از کف می بازی و مسیر اشک را پیش روی خویش می بینی و همچون باران بهاری بر زمین خشک خاطراتت می باری و زیر لب اسمی را با سکوت عمیق لبهایت فریاد می کنی اسمی  که تا دیروز نفس در نفسش لحظه ها را روی پیچک احساس در آلبوم تاریخ ورق میزدی . آری در آخرین پنجشنبه سال باز هم تو مانده ای و گلاب و گلبرگ های پرپر یاس و شمعی بر تن سنگی که مزین به نام اوست!



:: بازدید از این مطلب : 362
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

دیشب دلم می خواست دروازه چشمانم را بگشایم و اشک اندود کنم سرای گونه هایم را، گاه آسمان آنقدر خوب تیره می شود که گویی این گنبد دوار را هرگز رنگی به رخسار نبوده. من ماتم از کف رفته هایم آنقدر زیاد است که حتی لابه لا سطر های موازی و مسکوت کتاب ها نیز تیغه نگاه تیزشان همچو رخساره ای عمق هستی ام را به زیر سوال می کشد و مرا به سان مسافری گم کرده مسیر وا می نهد در میان هیاهوی بی رحم ستوران سطور که لگام شرم را در پستوی زین و برگشان آشکارا نهان کرده اند و می تازند بر من. حال تو آمده ای و از خاطرات اولین روزها تا به اینجا می پرسی از من، از منی که غرق در آشوب درونم هستم ! مرا ماتمی است بس عمیق که از سایه سنگینش بر روحم هراسانم و تو این را نمی دانی عزیزم ! کاش می دانستی دنیای درونم را چه غوغایی است که امروز از تکاپوی لحظه ها دست بر کشیده ام و سر بر گریبان فرو برده ام. در این تلاطم مبهم احساساتم  که گویی این بی قراری را دیگر مجال سکون وقرار نیست عجیبم این است که تو نیز قصه از نو آغاز کرده ای و کودک وار چشم بر آسمان دوخته ای و از من می پرسی سر خط کجاست؟ حال آنکه مرا ذورقی است از چوب حسرت که در برکه خروشان افکارم با آن به جنگ بی پروا دل به دریا زدن ها رفته ام و خرقه سکوت بر تن آذین بسنه ام تا در این مسیر تاریک بر ذره هایم بتازی و بتازند تا شاید دستان عدم در گوشه ای آرام در این سرای نا به آرامی ها پیکرم را در آغوش گیرد و مرا همچو برگی زرد از شاخه درخت شکوه باشکوه فرواندازد. ای که تا دیروز فاصله تنها لمس یک لحظه میان چشمان من و تو بود ، اینجا دیگر صدای پر مرغان اساطیر به گوش نمی رسد !!



:: بازدید از این مطلب : 453
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

گشت گردونه دگرگون گیتی و ماند مضراب ماه و روز و ساعت و دقایق بر شمار 9 و من پای بر عرصه مجهول خاک نهادم تا شاید تکه ای از کابوس این بزم خون را به تعبیر معنا کشم اما هراسم این است که در گیر و دار فرار از دیو این کابوس سحر گردم با رنگهای مجازی شهوت و پای فرارم را به سکون وادارم و خود نیز تکه ای شوم از این کبوس شوم. اینچنین شد که اندوه اشکهایم در بدو ورود، مصداقی راستین گشت از تلخی این شوره زار پر ابهام به نام دنیا.انگار تو در آنجا مامنی بس نیک برای خود آفریدی که اینگونه در گرداب حاشیه فرو رفته ای و نیمه رخ از پشت تنه اش به تماشای ما هستی ، همان درخت سیب را می گویم! که میوه هایش مرا به سقوطی تلخ از ارم به این وادی رهنمون شد همچون سقوط یک تکه سنگ از اوج قله به قعر پرتگاهی ساکت که نور تاریکی بی وصفی تمام ذراتش را در تار و پود خود بلعیده و به یغما برده. دیری است که سایه افکنده جای خالی حضور تو در پهنه ی حقیقی دنیای خاطراتم ، می گویند تو خود را به راهی سوق داده ای که من گم کنم تورا در هیاهوی بی رحم چهره ها، و خود نیز چهره ای گردم در ورای هزاران صورتکی که از امید و تکاپوی یافتن تو وامانده اند و دست شسته اند از تو زیرا تو هرگز نبوده ای آن دم که باید می بودی و ناجی غریق میشدی در مرداب گمراهی اما تو خود را غرق کرده ای در دریای بی منتهای امتحان بندگان! شاید امروز خود من هم دیگر راضی شدم از این سامان نا به سامانت به اسم سرنوشت! بگذار دوستانه وار حقیقتی را با تو در میان نهم ، آیین این کوی که خود آن را را از پی با گل برافراشتی و از نسیم وجودت در آن دمیدی این است، مادامی که چشم ها تو را در پرده میبینند و حس لمس جسمت را در سر انگشتانشان آبستن می شوند یعنی تو هستی و جود داری و حال که تو در پس پرده به به نظاره می نشینی و تو را عذر است از افشای سیمای خویش، چشم ها عاجز از ادارک تو هستند ، و این یعنی تو نیستی و توامان نیز وجود نداشته ای!  دیری است امواج سیاه تردید رد گام های تو را با نهیب خاموش خود از کرانه های افکارم به تاراج برده اند و محو ساخته اند سایه حضور تو را در عرصه زندگانیم زیرا این چشمان آلوده به غبار اهریمنی جهل تنها وانموده اند مرا در گیتی و تو  را به یک صنام دروغین در آبگینه ی چشمانم به جلوه نگاشته اند. در کرانه های دریای عمیق چشمانم هنوز هم مسافری با قلبی نیمه روشن به نظاره نشسته تا روزی دست امید تو ناجی زورق شکسته در گرداب تاریک کفرش گردد. ای دوست دستم را بگیر. 



:: بازدید از این مطلب : 363
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

بر سر راهت نظاره کنان نشستیم من و تک تک گلبرگهای پرپر یاسی که زیر پایم بر زمین نغمه یأس را میسرودند و در اوج انتظار تنها این تابلوی غروب بود که در انتهای مسیر بینهایت جاده چشم در چشمان من قد الم کرده بود تا شاید بیایی و زیر آخرین سوسوهای آفتاب نقاش سایه ات بر تن سرد این جاده حسرت زده شوی اما باز هم خورشید به خواب رفت  و گردی پاییزی بر چهره ی آسمان نقش بست و غروب شد ولی تو هنوز هم دیر کرده ای! امروز که در فراغ تو نوروز شد کهنه روزکی ابری صاعقه های دلتنگی و تشویش قرار را از قلبم ربودند و شوق جستان و خیزان نگاهم را در مبحسی پشت پلکانم به بند کشیدند تا نگاه خشکیده ام همیشه مات باشد به  فراسوی این جاده شاید که تو بیایی و رستاخیزی خورشیدی کنی در این سالهای سرد، اما تو هنور هم دیر کرده ای! به زردی رنک مهرگان شد جسم اردیبهشتی ام وقتی بی صدا چشمانت را فرو بستی گرد تنهایی خاک تو را به عمق پیکر زمین  فرو کشید و فروکش کرد در من تاب سپری ایام بی تو؛ چنین شد که نور فانوسک چشمانم لابه لای هوای مه آلود اشک و انتظار رو به سوی خاموشی است اما تو هنوز هم دیر کرده ای؛ و اکنون من مانده ام و گلاب و گلبرگهای پرپر یاس و شمعی بر تن سنگی که مزیین به نام توست.
تقدیم به تویی که سرشار بودی از طراوت باران عیدت مبارک  



:: بازدید از این مطلب : 537
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
دو چندان بیش از این آرام می گیرم همان هنگام که از دروازه های شهر عبور می کنم ، وقتی به نزدیکای حصار خاطراتم  می رسم اشک به چشمانم امان نمی دهد تا یادگاری هایی را که بر تن این کهنه دیوار قلم خورده را بخوانم. درونم مثل گدازه های آتشین در سوز و گداز وصال است اما این مرکب آهنین از زندگی فقط صبوری را به یاد دارد و صبوری را! نه تنها من بلکه سایرین نیز از پنجره نزدیکشان به تماشای بنایی مات شده اند که تو در آنی، آسمانی طلای که از فرسنگ ها دورتر دل هر گمگشته دلی را در گنبد دوار خود به تماشای بزم نور و سرور میکشد و و در منشور اشک از رنگ ناب سبز بیرقی میسازد برای فتح قله قلب های شکسته.دلها بی قرارند اما واگن های آهنین قطار آرام و صبور به سوی ایستگاه هوهو کنان در راهند، هوهوچی چی!پای بر آستان  مقدس تو میگذارم این کبوتران سالیانی است که مامنی اینچنین پرسخاوت را خانه خود میشمارند. شکوه بارگاهت مرا بیش از پیش به سویت سوق میدهد و زبان ذهنم را بی تاب تر می کند برای صحبتی چند با تو. سلام ای رضا، راضیم از نا بهسامان خویش خواهشم این است که بفهمانی به آنان حریفهایم را، یادم هست وقتی مامون به تو پیشنهاد طلا داد تو هرگز نپذیرفتی او خواست تو در قصری برد درفرش خراسان اما تو را خواب راحت نمی برد در آن قصر اما امروز تو آرمیده ای در قصری از زر و سیم، نمیدانم که اگر امروز زنده بودی آیا حاضر میشدی خانه ات قصری طلا کوب باشد در حالی که چند کوی آنطرفت کودکان بر سقف خانه کاهگل ملات می گیرند از هراس قطره های پاک باران در شب های سرد پاییز.
لطفا کمی انصاف داشته باشید و عدل، نگاهی اجمالی به زیر پوست شهر بیانگر این موضوع است که فقر فحشا و فساد در نزدیکی ما بیداد می کند و علت اصلی اکثر این مشکلات و بروز نا هنجاری های اجتماعی از این قبیل صرف نظر از مسایل روانی بحران اقتصادی است که گریبانگیر اکثر احاد اجتماع شده است البته نباید از یاد برد که گاها مسایل روانی نیز خود ناشی از نا به سامانی های اقتصادی و مالی است. با توجه به نیاز شدید بسیار از افراد به بازار کار و رونق اقتصادی متاسفانه سالیان متمادی است که بودجه های سنگین و هنگفتی که می تواند صرف بهبود وضعیت اقتصاد خانوار ها در ایران گردد صرف تزیینات ،نماکاری و گسترش آستان حرم می گردد. گسترش روز افزون این عرصه از طرفی با برداشت های کلان از محل خزانه اعتبارات ملی و از طرفی دیگر فساد در امر هزینه کردنه این بودجه ها به خودی خود مانع اعطای بسیاری از تسهیلات به هموطنان گشته و به تلفات این تنگنا بیشتر دامن می زند . با نگاهی عمیق در تار و پود روند ساخت اینگونه بناها و منطالعه تاریخ پیدایش و کسترش  چنین بنا هایی که در جهان که به عنوان شاهکار معماری شناخته شده اند این مهم حاصل می گردد که همیشه چنین بناهایی بیش از آنکه ارزش  معنوی داشته باشند ارزش تبلیغاتی و تجاری دارند زیرا استعداد جذب افراد حول شاهکار ها بسیار بالاست بنابراین حرم مطهر امام رضا (ع) نیز از این قاعده مستثنا نبوده و نیست ، بعد دوم موضوع هویت اصلی عمده سهامداران، حامیان و همکاران طرح گسترش عرصه آستان است ، اصولا حامیان اینگونه طرح ها افرادان که در پایان از به ثمر رسیدن طرح سود حاصل می نمایند مانند صاحبان اصلی هتل های معروف و مراکز تجاری در مجاورت مرقد که هویت اصلی این دسته اشخاص همیشه نا معلوم مانده که مطابق تحقیقات گاها افراد از برجستگان کشوری و مخصوصا لشگری هستند.و تمام اینها وبیشمار ناگفته هایی که وجودم را فرا گرفته در جنگی نا برابر به پای تو نوشته می شود   یا رضا               


:: بازدید از این مطلب : 388
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

چند سطر روی یک پاره خط

وقتی بی راهه ها همره مادام افکار به هم بافته هایت گشتند، آرزوهایش مردند و تجلی چکه های نم نم بارن بر شیشه های پنجره اتاقش طرح خون نگاشت و سایه هایی را فریاد کرد تا  هرس گردد با لباس روسری شاخ و برگ نارون ها و بمیرد کم کمک ، بی صدا سایه سار امنیت در ذهن ها ! اینچنین چارقد شد اسطوره پاکبازان تا صداقت در ورای تارو پودش رنگ بازد به مشکی مطلق و برافراشته شود بیرق ریا بر کانون آزادی و آزادگی تا جای خالی دستمالی بر سر دست آویزی شود برای هتک حرمت به دست هر نامردمی!  کنکاش نگاه برایش ترانه تحقیر می نوازد ، سهم او از انتخاب فقط گفتن آری است و صدای بیدادگر سلطه مدتهاست که گه گاه جاده سیاه شلاق را بر پهنه جسم و ذهنش هویدا ساخته  و زیر تن پوش سرد لباس این جاده دردآلود را از کوچه باغ قلبش رد کرده و او را برای ادامه مردد. ناتوان در میان اینهمه دست های آلوده به هرزگی و و بی صدا لابه لای گوشهایی به چوب پنبه مهر و موم گشته، دیگر بیزار شده از گیر و دار گذر از رودخانه سرنوشت. کاش او را به این حال افسردگی وا نمیداشتی تا او هم مانند تو فرصتی می داشت برای گفتن، برای خالی شدن و من تورا در مرداب غرور یافتم وقتی چشمه سار چشمانش اشک را بر بستر کبود گونه های سردش میلغزاند و او را به نهایت غریبانگی سوق می داد و بی نهایت سرنوشت او به بوته های شب بوی حیاط با ریسمانی نا مرئی از جنس تعصب پیوندی ناگسستنی خورده و او را همچو شبوها به ملعبه ی شباهنگام مشام هوس مبدل ساخته. آنی در این شبهای پر خسوف گره از گره نگاهت به غرور بازکش و گره کن نگاهت را در نگاه پر هیاهوی کویر چشمانش و بگو که در تلاطم ثانیه های بی مقدار سهم او از لحظه ها ، شکار شکارچی لحظه ها شدن است در این زمان که نور شایستگی در پستوی تاریکی، بادیه نشین شوره زار مرد سالاری گشته. قدم به قدم دفعه هزاران بار سنگین تر می شود حتی خش خش کلام برگریزان فرش پاییزی و وقتی در آغوش می گیرند سنگ فرش ها و نیمکت ها تنهایی عقمیقی را که به سیل سکوت، هق هق کنان از دریچه دیدگانش جاری است و در ورای تنه خفته درخت مجاور باز هم چشمی هرزه در تب و تاب تنیدن بر اوست.ای مرد گاه خنجر همان خورشیدک  چشمان ماست! بی تردید حق یک زن حق یک انسان است، با زن ها مهربان باشیم.

تقدیم به تمامی زن هایی که زیر باران سمی تبعیض و تعصب چتری از آبی آسمان در دست
دارند و سرشارند از مستی باران و شکوه آسمان

 



:: بازدید از این مطلب : 394
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
میگویم آیا به نظر شما اولین دلیل فقر(انواع فقر!!) فقر فکری نیست؟؟

در آن هنگام که خدای بزرگ در آیات وحی اش می فرماید:قسم به زمان؛همانا انسان در خسران است؛جز کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهند.

خدای بزرگ هم خودش می فرماید که همه شما خسران زده اید....

چرا؟؟

خدای بزرگم چرا خسران زده ایم؟؟؟

نظر شما چیست؟؟

منتظر تحلیلها و نظرات مفید شما هستم..

ادامه دارد.............



:: بازدید از این مطلب : 405
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی


جاده لغزنده است،دشمنان مشغول کارند،با احتیاط برانید!!!!!

در کلاس درس نشسته بودیم و یا بهتر بگویم همگی ایستاده بودیم...آماده ی آماده و سراپا گوش برای شنیدن درس استادمان.

استاد حسینی وارد شد؛موجی از شادی و نشاط همگان را فرا گرفت...جانم فدای استاد...جانم فدای استاد....

قرار بود استاد حسینی برای ما بگوید گفتنی ها را و ما آنها را آویزه گوش خود کنیم و یا شاید همچون یک چراغ خاموش نشدنی آنرا در دست بگیریم که همیشه راه را به ما نشان دهد...

 



:: بازدید از این مطلب : 310
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی


تنها باز مانده یک کشتی شکست خورده توسط جریان آب به یک جزیره دور افتاده برده شد،با بی قراری به درگاه خداوند دعا می کرد تا او را نجات بخشد.ساعتها به اقیانوس چشم می دوخت تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی آمد.

سرانجام نا امید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش بهتر مراقبت نماید.روزی پس از آنکه از جستجوی غذا باز می گشت خانه کوچکش را در آتش دید.دود به آسمان رفته بود...

اندوهگین فریاد زد:"خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟؟"

صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می شد از خواب برخاست،کشتی می آمد تا او را نجات دهد.

مرد از نجات دهندگانش پرسید:"چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟"

آنها در جواب گفتند:"ما علامت دودی را که فرستادی دیدیم.!!!"

آسان می توان دلسرد شد هنگامی که به نظر می رسد کارها به خوبی پیش نمی روند،اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست

حتی در میان درد و رنج.

دفعه اینده که کلبه شما در حال سوختن است به یا آورید که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.

برای تمام چیزهای منفی که ما به خود می گوییم خداوند پاسخ مثبتی دارد.....

تو گفتی آن غیر ممکن است خداوند پاسخ داد:همه چیز ممکن است

تو گفتی هیچ کس واقعا مرا تو ندارد،خداوند پاسخ داد:من تو را دوست دارم

تو گفتی من می ترسم،خداوند پاسخ داد:من روحی ترسو به تو نداده ام

تو گفتی من احساس تنهایی می کنم،خداوند پاسخ داد:من هرگز تو را ترک نخواهم کرد


شاید یکی از دوستان شما هم اکنون احساس می کند که کلبه اش در حال سوختن است!!!




:: بازدید از این مطلب : 441
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی



:: بازدید از این مطلب : 429
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

نکند آنقدر نرم رفتارکنیم که انگار وجود نداریم!!!!!!!!!!!!!

قلم به دست گرفته و می خواستم بنویسم؛بنویسم دغدغه هایی را که دریای درونم را مواج و طوفانی کرده و ساحل دلم را آرام نمی گذارد؛دوست داشتم از خیلی چیزها بنویسم،از حال و هوای این روزهای کشورم؛از مسائل داخل و خارج؛از بغداد که شاهد مذاکرات 5+1 و ایران است تا فضای غالب این روزهای مجلس که هم نتیجه "پایداری" را به ما نشان داد و هم حاصل "سهم خواهی سیاسی کانون های قدرت و ثروت"را.

از مسائل اجتمائی و فرهنگی متعددی که روز به روز در حال رخ دادن است تا فعالیت های سیاسی آقایانی که نظام را بدهکار خود می دانند و از بودجه بیت المال و جایگاهی که نظام به آنها داده برای اهداف شخصی خویش استفاده می کنند.

دوست داشتم از سنگینی بار گرانی های اخیر روی شانه قشر مستضعف بگویم...از حذف بی سرو صدای بند71 قانون بودجه و ایجاد زمینه برای فرار مالیاتی؛از خوش خدمتی مرکز پژوهش های مجلس برای حامیان تحریم علمی ایران؛از ناکامی ازدواج ها و فراوانی طلاق و از آن دردناک تر عدم تمایل جدی جوانان برای ازدواج به بهانه های مختلف....

دوست داشتم از کج فهمی و بد دهنی عده ای بگویم  که نمی دانم تا کی قرار است ادامه پیدا کند و تا کی قرار است تریبون رسمی خانه ملت محل جولان دادن این عده باشد...

دوست داشتم ازحکایت دلی بگویم که مدتهاست بارانی است؛هوای مولایش را کرده و نمی دانم کی قرار است اذن پابوسی بگیرد....نمی دانم.

دوست داشتم از همه بغض های بر گلو مانده ام بگویم اما وقتی شدت غربت شما را دیدم همه دردهای خودم،همه دردهای خودمان از خاطرم رفت.

یادم رفت غم ها و غصه هایی را که افتاده به جان همه مان وقتی غم هتک حرمت ساحت مقدس شما به جانم افتاد که اصلا شیعه مگر بدون شما محلی از اعراب دارد که حالا بخواهد غصه خودش را بخورد؟؟

قلبم شکسته،دلم گرفته؛حال و روز سرخ این روزهای بحرین که در ژورنالیسم کثیف مطبوعاتی این روزها گم شده و صدا و سیمایش را صدا و سیمای ما خفه و تار کرده،دلم را خون کرده....امان از دل مولایم سید علی عزیز.

انگار تاریخ صفحه به صفحه در حال تکرار شدن است.آل سعود و ال خلیفه هردو آل ابی سفیانند...هردو بغض علی (ع) را در سینه دارند که به جان محبین علی(ع) افتاده اند.

تاریخ تکرار می شود گرچه که رنگ و لعابش تغییر می کند...ای جوانمردان به پا خیزید...پس جوانمردی چه شد؟؟   الا ای جوانمردان بدانید شیعگی تنها نماز و روزه نیست...به پاخیزید...

مولای عزیزم خوب می داند که در وصف مصطفایش چه بگوید:حقیقتا شهادت ایشان دل ما را سوزاند.

اما من که مصطفی را نمی شناختم و هنوز هم نمی شناسم نمی دانم چرا اینقدر از او متاثر شده بودم...انگار مصطفی با نگاهش می خواست چیزی به من بگوید...نمی دانم چه می خواهد بگوید که با دل من اینگونه بازی می کند؛شهادت مصطفی شهید برای من یک تلنگر بود...از همان زمان که عکسش را هر روز توی برد جاد دانشکده می دیدم و اشکم را در می آورد تا چندی بعد که خاطرات زندگی مشترکش را از زبان همسرش خواندم و آرزو کردم.

همه زندگی اش بوی اخلاص و بصیرت می داد،در آن خنده های زیبایش می شد لبیک یا حسین را خواند...و اما رمز کارهای مصطفی را آن روز در همایش ملی خانواده اسلامی که به همت بچه های جاد ملایربرگزار شده بود،از زبان پدرش شنیدم که "دعای خیر پدرو مادر پشت سر او بوده" که این چنین بصیرتی در وجودش نهاده و این خوشبختی  مصطفی قطعا محصول نان حلال پدر و شیرپاک مادر بوده و اینها را کم کم فهمیدم و به یقین رسیدم وقتی که از زبان حاج رحیم احمدی روشن شنیدم که دعوت راس فتنه را بی پاسخ گذاشته و عملکرد وی را خلاف منویات رهبری دانسته و عملا بصیرت فرزند شهیدش را دنبال کرده؛حقا که مصطفی شهید پسر شماست و حقا که شما پدر و مادر مصطفی شهیدید.

والدین بصیر شهدای بصیر؛میبینید که این روزها بازار هتاکی و فحاشی بی دینان کثیف به امامان معصوم علی الخصوص امام علی النقی(ع) گرم شده و اینها همه از کوتاهی ماست که دشمن جسارت پیدا می کند و بی بصیرتی است اگر کسی گمان کند که هدف آنها چیزی جز به سخره گرفتن دریای ولایت است.

افسران جوان جنگ نرم بیایید به هوش باشیم...نکند آنقدر نرم رفتارکنیم که انگار وجود نداریم!!!!!!!!!!!!

به حاشیه رفته ایم که متن را به سخره گرفته اند.

حرفی برای گفتن نمانده؛فقط می خواهم بگویم:جان مولا هرچه هستی مرد باش.

برخیز،حرکت کن،شیعه باید به هوش باشد

شیعه یعنی تیغ بیرون از نیام....برخیزیم....شمشیرهای عقیده را از غلاف سستی برکشیم که نیام بر این شمشیرها حرام است حرام.



:: بازدید از این مطلب : 383
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
باورکردنی نیست؛ گذشت از محبتی که همیشه نماد نهایت ِ عشق و علاقه بوده است؛ عشق و علاقه‌ و محبتی که هیچ توقعی در آن پنهان نیست. چگونه می‌توان عشق و علاقه‌ی مادر به فرزند را نادیده گرفت؟

ما انسان‌ها هم‌دیگر را که دوست داریم، همیشه این دوستی و علاقه را مقیّد می‌کنیم به توقعاتی که از طرف مقابل داریم. اگر چند بار ازخودگذشتی تو را با بی‌توجهی پاسخ دهد، اگر در مقابل تمام فداکاری‌ها، حاضر نباشد از خواسته‌های خود بگذرد و متقابلا برای تو ازخودگذشتگی نماید، این دوستی سرانجامی نخواهد داشت و به‌زودی پایان خواهد یافت. عشق و علاقه‌های بشری معمولا عاری از توقع و خواسته‌های متقابل نیست، اما عشق مادر، علاقه‌ای بدون چشم‌داشت است.

عشق مادر به فرزند، به‌همین دلیل، همیشه سمبل عشق متعالی و پایدار بوده است. شما هم لابد زیاد می‌شنوید که وقتی بخواهند محبتی را مثال بزنند که ایثار در آن نمایان باشد، به علاقه‌ی مادری تشبیه می‌کنند. حالا برای خودم علامت سؤالی‌ست؛ چگونه می‌شود همین مادر که حاضر نیست خاری به دست فرزندش برود، به شهادت او در راه خدا راضی می‌شود و افتخار می‌کند؟ مادران شهدا چگونه تمام عشق خالص خود به فرزند را فدای دین می‌کنند؟!

اصلا باورکردنی نیست، برای تمام آن‌هایی که تابه‌حال مادر نبوده‌اند و آن‌هایی که به‌تازگی مادر شده‌اند. باور کردن این‌که یک مادر نه‌تنها در فراغ فرزند شهید خود نمی‌گرید، که با شکوه و عظمتی وصف‌ناشدنی، بدون این‌که کمر خم کند، از رشادت فرزندش سخن می‌گوید و فریاد می‌زند: “ای کاش باز هم پسر داشتم فدای اسلام کنم!”. این جمله را بسیار از زبان مادران شهدا شنیده‌ایم. مطمئنا صحنه‌ای را به‌خاطر می‌آورید که مادر، سر پسر خود را که دشمن از تن جدا ساخته، به میدان جنگ می‌اندازد و می‌گوید: “ما آن‌چه را در راه خدا داده‌ایم، بازپس نمی‌گیریم!” در کربلا چنین صحنه‌هایی دیده و نقل شده است.

نسل ما گوشش با این حرف‌ها بیگانه نبود، اما چشمش ندیده بود. سالی که گذشت چشم این نسل، یکی از همین مادرها را دید، صبر و صلابتش را دید و شنید و چشید و فهمید که نسل این مادرها هیچ‌وقت تمام‌شدنی نیست.


نسل ما آن روز که “مصطفی احمدی‌روشن”اش را روی دوش تشییع می‌کرد، زنی را دید که خاطره‌ی آن شنیده‌ها را دوباره به‌یادش آورد. چشم‌های مات نسل من خیس شد. شانه‌هایش لرزید و فهمید که هنوز هم پشت این عشق‌های مادرانه‌ی بی‌پایان، رازهایی این چنین افسانه‌گون وجود دارد.

آن‌جا که مادر مصطفی به رهبر گفت: “دعا کنید خدا به من صبر بدهد… من از روز رفتن مصطفی یک قطره اشک هم نریختم.” و رهبر به او گفت گریه کند که اشک تسلی است و زن جواب داد: “نمی‌خواهم دشمن‌شاد بشود”، نسل ما تازه فهمید که «مادری‌ کردن»ی این چنین هم هست.

صبر بر مصیبت، تنها در پناه عشق است که میسر می‌گردد. عشقی قوی‌تر از ناگواری پدید آمده. عشق مادران شهدا به خدایی که آنان را در خلقت خود شریک گردانیده. فقط مادران این را می‌توانند درک کنند؛ این‌که خداوند چه تفضلی بر آنان نموده که قدرت خلق بشر بدان‌ها داده است. عشق به فرزند را تنها در برابر عشق به خداوند می‌توان ندیده گرفت و بر فراغ آن صبر نمود.

میلاد حضرت زهراست و روز زیبای زن و دوباره نام و آوازه‌ی زنان بر سر زبان‌ها. سخن از زنانگی و عظمت این مخلوق الهی و صحبت از کرامتی است که خداوند به زن‌ها نموده و مادری را در قواره‌ی آن‌ها قرار داده، اما شکوه و کبریایی خداوند را در صبر و شکیبایی مادران شهدا می‌توان نمودار کرد و این بار، روز زن را با صبوری این مادران جشن بگیریم.

این پیامی برای تمامی ما زنان مسلمان است. صبوری مادران شهدا که شهادت هنوز راهی فراخ دارد و تا جهاد در تمام عرصه‌ها هست، زن مسلمان حاضر است بر تمام مصیبت‌ها صبر نماید. این‌بار به صبوری مادران شهدا روز زن را پاس می‌داریم. دستشان را می‌بوسیم و از خداوند بهترین‌ها را برایشان آرزو می‌کنیم.




:: بازدید از این مطلب : 353
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

ابرمردی که در برابر "آقا" دو زانو نشست

این جملات وقتی بیشتر معنا پیدا می‌کند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیت‌الله طباطبایی درباره شاگردش علامه حسن‌زاده فرموده‌اند: حسن‌زاده را کسی نشناخت جز امام زمان(عج). این بیانات علامه را باید در کنار نامه‌ی ایشان به فرزند خود گذاشت.

  در اواخر سال 1307 هجری خورشیدی در روستای ایرای لاریجان آمل متولد شد. در سن شش سالگی، به مکتبخانه رفت و خواندن و نوشتن یاد گرفت. تعدادی از جزوات متداول در مکتبخانه‌های آن زمان را خواند و در خردسالی، تمام قرآن را هم یاد گرفت. سپس وارد دوره‌ی ابتدایی دروس حوزوی شد. تاریخ ورود وی به حوزه‌ی علمیه، مهرماه سال 1323 هجری شمسی بود. متون ابتدائیهٔ درس حوزه را در آمل در نزد استادان محمد غروی، عزیزالله طبرسی، شیخ احمد اعتمادی، عبدالله اشراقی، ابوالقاسم رجائی و آیت‌الله فرسیو و سایرین فراگرفت و در آمل، آغاز به تدریس چند کتاب مقدماتی نمود.
در شهریور 1329 خورشیدی به تهران آمد و چند سالی در مدرسه‌ی حاج ابوالفتح به سر برد و باقی کتب حوزوی را نزد آیت‌الله سید احمد لواسانی خواند. چندین سال در مدرسه‌ی مروی به سر برد و زیر نظر آیت‌الله محمد تقی آملی و حاج میرزا ابوالحسن شعرانی طهرانی (به مدت 13 سال) درس خواند و از ایشان اجازه‌ی اجتهاد دریافت کرد. در سال 1342 هجری شمسی به قصد اقامت در قم، تهران را ترک گفته و پس از ورود به قم، آغاز به تدریس معارف حوزوی و فنون ریاضی نمود.  


 در همان دوران بود که به ملاقات امام خمینی(ره) رفت. خودش درباره‌ی این دیدار این‌طور می‌گوید: 

«قبل از پانزده خرداد سال 1342 که در تهران مشغول تدریس بودم، شنیدم حضرت آیت الله العظمی امـام خمینی(قدس سـرّه) روحانیــانی را که برای ایام محــرّم جهت تبلیغ به اطراف و اکناف می‌روند موظف نمـوده انـد که مسـایل اجتمــاعی و سیـــاسی عالَـم اسلام و مشکلات جـامعه مســلمین و خصـوصـاً اوضاع ایــران را به گوش مـردم بــرسانند و مــردم را در این زمینه آگاه نمایند.

لذا بنده که برای ایام محرّم عازم آمل بودم احســاس کــردم این وظیفه متــوجه من نیـز می باشـد و باید در انجام آن بکوشـم، بـدین جهت قبـل از آنکه بسوی آمل بروم خود را به قم رسانیدم. قمی که با هیچ یک از خیابانها و کوچه هایش آشنا نبودم. سراغ منزل امام را گرفتم و به حضورشان شرفیاب شدم و به محضرشان عرضه داشتم که بنده حسن حسن زاده آملی هستم و فعلاً در حوزه‌ی علمیه‌ی تهران مشغول تحصیل و تدریسم. اساتید من عبارتند از حضرت علامه میرزا ابوالحسن شعرانی و ... شنیدم که حضرتعالی، روحانیون را مکلف کرده‌اید تا مسائل سیاسی و مشکلات اجتماعی مسلمین را برای عموم مردم بیان کنند. لذا من که یکی از اطبای سرشناس آملم و جهت تبلیغ عازم آن دیارم، آمده‌ام به شما بگویم من هم مانند دیگران در خدمتم و شما نیز انشاءالله در اهدافتان موفق خواهید شد و همه با هم دست بدست هم می دهیم و انشاءالله تعالی کشور را از دست فسقه و فجره نجات می دهیم و دین خدا را پیاده می کنیم.» 


در خصوص علامه، مطالب زیادی گفته شده و به ابعاد تربیتی، عرفانی، اخلاقی و علمی ایشان پرداخته شده است. به طور مثال، دختر ایشان من‌باب سیره‌ی تربیتی علامه می‌گوید:

«ایشان هیچ اجباری در تربیت علمی و دینی فرزندان به خرج نمی دانند. به هیچ وجه اهل اجبار نبودند؛ نه در تحصیل علوم و نه حتی در مسائل سلوکی؛ فقط از ما می خواستند که واجبات را ترک نکنیم، تنها براین مسئله تاکید شدید داشتند. بارها به ما فرموده اند که من مسلمان تقلیدی نیستم، بیشتر مکاتب مادی و غربی را بررسی کرده ام و فهمیده ام که آنها در برابر سوالات فیزیک و متافیزیک به طور جامع پاسخی ندارند، از همین طریق به پوشالی بودن آنها پی بردم. بعد از آن هم به سراغ ادیان مختلف رفتم و پس از تحقیقات کامل، فهمیدم که هیچ کدامشان کلام و حرفی را به اتقان قرآن و کلام ائمه اطهار ندارند، لذا دین اسلام را پذیرفتم و بحمدالله شیعه دوازده امامی هستم.»

اما آنچه در خصوص اکثر علما، بویژه حضرت علامه حسن‌زاده اتفاق افتاده، غفلت از وجه سیاسی ایشان است. تا جایی که بعضاً تصور می‌شود این بزرگواران، رویکرد سیاسی نداشته و شاید این سکوت ساختگی، نشانه‌ای‌ست از عدم همراهی آنها. در حالی که این آیات الهی، از حامیان خاص نهضت خمینی کبیر بوده و هستند.


به طور مثال، درباره‌ی آیت‌الله حسن‌زاده باید گفت همراهی علامه با انقلاب اسلامی، بعد از پیروزی آن بیشتر شد. خصوصاً پس از رحلت حضرت امام و به رهبری رسیدن حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، جملاتی که ایشان نسبت به رهبر انقلاب فرموده‌اند جالب توجه است.

 برای نمونه، استاد رمضانی پیرامون سفر مقام معظم رهبری به آمل، خاطره‌ای تعرف می‌کنند که جالب توجه است:

«روزی خدمت علامه بودم و در مورد تعابیری هم‌چون "قائد ولی وفی"، "رائد سائس وفی"، "مصداق بارز نرفع درجات من یشاء" و "دادار عالم و آدم، همواره سالار و سرورم را سالم و مسرور دارد" که ایشان برای مقام معظم رهبری به کار برده‌اند، گفت‌وگو و سؤال ‌کردم. چرا که آن زمان برخی نتوانستند این ستایش‌ها را تحمل کنند و به استاد خرده گرفتند. وی افزود: به استاد عرض کردم که برخی، عبارات شما در تمجید از مقام معظم رهبری را برنتافته‌اند. ایشان فرمودند: این عناوین بسیار خوب و به‎جا بود و از نظر بنده هیچ مشکلی ندارد.»

این سخنان حضرت علامه در شرایطی است که علامه عظیم‌الشأن حضرت آیت‌الله حسن‌زاده آملی در استقبال از رهبر انقلاب، جلوی حضرت آقا دو زانو نشسته و ایشان را مولا خطاب می‌کنند. حضرت آقا ناراحت شده و به علامه می‌فرمایند این کار را نکنید. علامه حسن‌زاده می فرمایند: «اگر یک مکروه از شما سراغ داشتم این کار را نمی‌کردم.»


 و یا در جایی دیگر به رهبر انقلاب فرمودند: «به جد اطهرت قسم که اگر می شنیدم که تو دست کجی، یک دونه خرما را میشنیدم یا میدیدم که دستت کج بود ولو به یک دونه خرما، به استقبالت نمی اومدم. چون میبینم پاکی اومدمُ چون میبینم به اخلاص داری کار میکنی اومدم.» 

اما ابراز ارادت حضرت علامه به رهبر انقلاب به همین‌جا ختم نمی‌شود. زیرا بعد از این دیدار، استاندار مازندران به همراه جمعی از مسؤولان استانداری، با آیت الله حسن‌زاده در آمل دیدار کردند. آیت الله حسن‌زاده آملی با اشاره به توصیه‌های مقام معظم رهبری در امورات مختلف، در خصوص امر ولایت فرمودند: «همگان باید عامل موثری باشیم و برای تقویت جایگاه ولایت فقیه سعی کنیم.»

اما یکی از شاگردان بنام ایشان نیز، در خصوص این دیدار خاطرۀ جالبی تعریف می‌کنند. حجت‌الاسلام والمسلمین صمدی آملی، یک روز پس از سفر حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به آمل به دیدار علامه رفته و ایشان، نکته‌ای در خصوص دیدار مذکور فرمودند: «اگر یک میکرون در آقای خامنه‌ای غل و غش، ناخالصی، غل و غش و (هر تعبیری می‌خواهید)، یک میکرون، یک میلیونوم، یک هزارم این‌ها در ایشان می‌دیدم نمی‌آمدم، چه کار دارم؟»

حضرت علامه حسن‌زاده در جای دیگری پیرامون حضرت آفا فرموده‌اند: «گوش‌تان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوش‌شان به دهان حجت‌بن‌الحسن(عج) است.»

این جملات وقتی بیشتر معنا پیدا می‌کند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیت‌الله طباطبایی درباره شاگردش علامه حسن‌زاده فرموده‌اند: حسن‌زاده را کسی نشناخت جز امام زمان(عج).

این بیانات علامه را باید در کنار نامه‌ی ایشان به فرزند خود گذاشت. ایشان در قسمتی از این نامه می‌نویسند:

«و بدان که علم و عمل دو حقیقت انسان سازند و علم، امام عمل است، و اکنون هنگام تحصیل علم و اعتیاد به عمل صالح ان عزیز است، به انتظار فردا مباش که به فرموده ی انسان اگاهی: 

در جوانی به خویش می گفتم       شیر شیر است گر چه پیر بود

تا به پیری رسیده ام دیدم            پیر پیر است گر چه شیر بود» 


 به عبارت دیگر، توصیفات، بیانات و نظرات علامه در خصوص نهضت امام خمینی(ره) و حمایت از مقام معظم رهبری، تا زمانی که به مقام عمل نرسد، ارزشی نداشته و لازم است تا از چنین الگوهایی که خود، مصداق کانل عالم عامل هستند، تأثیر عملی ببینیم و در میدان امتحان، خود را نشان دهیم. البته با عنایت به اینکه، "به انتظار فردا مباش". خود علامه جای درباره‌ی این موضوع گفته است:

«بدان که باید تخم و ریشه سعادت را در این نشأ، در مزرعه دلت‏ بکارى و غرس کنى. این‏جا را دریاب، این‏جا جاى تجارت و کسب و کار است؛ و وقت هم خیلى کم است. وقت‏ خیلى کم است و ابد در پیش داریم. این جمله را از امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کنم، فرمود: «ردوهم ورود الهیم العطاش‏». یعنى شتران تشنه را مى ‏بینید که وقتى چشم‌شان به نهر آب افتاد چگونه مى ‏کوشند و مى ‏شتابند و از یکدیگر سبقت مى ‏گیرند که خودشان را به نهر آب برسانند، شما هم با قرآن و عترت پیغمبر و جوامع روایى که گنج‏ هاى رحمان ‏اند این چنین باشید. بیایید به سوى این منبع آب حیات که قرآن و عترت است. وقت‏ خیلى کم است و ما خیلى کار داریم. امروز و فردا نکنید. امام صادق علیه السلام فرمود: «اگر پرده برداشته شود و شما آن سوى را ببینید، خواهید دید اکثر مردم به علت تسویف، به کیفر اعمال بد این‏جاى خودشان مبتلا شده‏اند .» تسویف یعنى سوف سوف کردن، یعنى امروز و فردا کردن، بهار و تابستان کردن، امسال و سال دیگر کردن. وقت نیست، و باید به جد بکوشیم تا خودمان را درست‏ بسازیم.»

 



:: بازدید از این مطلب : 407
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
در چه ساعاتی از روز شیطان با ما پسر خاله می شود ؟

بیکاری معضلی است که این روزها گریبان جامعه جوان ما را گرفته است و همگی شاهد آثار شوم آن هستیم ، اما باید بدانیم که به هر طریقی که می توانیم باید خود را از شمول دایره بیکاران برهانیم و به کاری مفید سرگرم شویم ولو اگر فایده مادی در بر نداشته باشد ، حداقل فایده آن اینست که از اثرات سوء بیکاری در امان می مانیم، این بیکاری هاست که بسیاری از ما را بیچاره کرده است، زمان هایی که در خلوت خود فکر و خیال ما به هر آن کجا که نباید ،ما را می برد و در نهایت این تفکرات سوء چنان عمیق می شود که رنگ واقعیت به خود می گیرد و دیر یا زود جامه حقیقت می پوشد و آثار آن دامن ما را تا ابد خواهد گرفت .


کسی که بیکار است فرصت دارد تا سوء ظن ها را تقویت کند به آن ها پر و بال دهد و دنیایش را تیره کند، او فرصت دارد تا به همه امیال نفسش فکر کند و آنچه از خبائث در وجود خود نهفته دارد به وجد بیاورد و این چیزی نیست مگر وسوسه های شیطان که با کمترین زحمت بیشترین نتیجه را می گیرد و تمام هوش و حواس و توان شخص را یک جا در اختیار می گیرد و توهمی خود ساخته را در ضمیر آدم بیکار چنان پرورش می دهد که گویی این توهمات جزئی جدایی ناپذیر از ذات شخص است و راهی به جز همراهی با آن ندارند، و نتیجه این شرایط این اعتیادها، قتل ها، و آسیب‌های اجتماعی است که می‌بینیم .


صد البته که قبول داریم دولتمردان و سیاستمداران باید به هوش باشند و اگر داعیه دار حکومت اسلامی هستند هر چه زودتر زمینه اشتغال جوانان عزیز را فراهم کنند، با این حال جوانان عزیزی که از این بیکاری تحمیلی رنج می برند نباید در انتظار بنشینند تا کسی بیاید و کاری به آن ها بدهد تا انجام دهند ما شمه ای از قدرت خدا را در وجود خودمان داریم به یقین اگر بکوشیم تبلورش را در زندگی خود خواهیم دید. اگر کاری نداریم انجام دهیم می توانیم وضویی بگیریم و نمازهای قضایمان را به جا بیاوریم، اگر تمایلی به عبادت نداریم و مدام دنبال هم صحبتی هستیم نیازی نیست حتما به دنبال یک گفتگوی عشقی و فساد انگیز باشیم ، می توانیم تلفن را برداریم و صله رحمی به نیت خدایی به جا بیاوریم ، سری به خانه سالمندان بزنیم و نگاه منتظری را با وجودمان از ناامیدی برهانیم و دعایی خیر برای خود تدارک ببینیم .


کتاب های زیادی هست که حرفه ها و مشاغل مختلف را نشان می دهد با ریزه کاری ها و فوت و فن ها ، اگر مدرک فوق لیسانس داریم و بیکاریم ابایی نداشته باشیم از اینکه نجاری، مکانیکی خیاطی و ... را هم بیاموزیم و از هدر دادن عمر عزیزمان جلوگیری کنیم .



اگر کاری نداریم انجام دهیم می توانیم وضویی بگیریم و نمازهای قضایمان را به جا بیاوریم، اگر تمایلی به عبادت نداریم و مدام دنبال هم صحبتی هستیم نیازی نیست حتما به دنبال یک گفتگوی عشقی و فساد انگیز باشیم ، می توانیم تلفن را برداریم و صله رحمی به نیت خدایی به جا بیاوریم ، سری به خانه سالمندان بزنیم و نگاه منتظری را با وجودمان از ناامیدی برهانیم و دعایی خیر برای خود تدارک ببینیم

 


باز هم حال و حوصله اش را نداریم می توانیم به خدمات اجتماعی بپردازیم، حتما در خیابان کسی هست که به کمک ما نیازی داشته باشد، حتما در گوشه گوشه خیابانمان کارهایی هست که می توانیم به آن ها برسیم، زباله ای را از زمین برداریم، باغچه ای را سر و سامانی بدهیم، و ....


و این ها عنایت خدا را به دنبال دارد نباید ساده از کنار فرصت ها بگذریم سرگذشت افراد موفق در زمینه های مختلف اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی را مطالعه کنیم و ببینیم چگونه از قدم های کوچک به اوج موفقیت ها رسیده اند، یکی از علمای اخلاق می گفت می دانم معیشت مردم تنگ شده، می دانم کار نیست، اما شما نیتتان را خدایی بکنید بروید به دنبال کار خدا، اگر مشکلاتتان حل نشد ! خدا قهار است منّت نمی پذیرد اگر بنده ای قدمی در راهش بردارد خداوند متعال ده قدم به سوی او بر می دارد.


انتخاب با ماست یا بنشینم زانوی غم بغل بگیریم و روحمان را عرصه تاخت و تاز شیطان کنیم، یا یک یا علی مردانه بگوییم کمر همت ببندیم و به دنبال کار خدایی قدم بر داریم، شاید مشقت داشته باشد اما روحمان را از گزند در امان نگه داشته ایم و آخرتی می سازیم که خواه ناخواه به سویش در حرکتیم .


امام علی(علیه السلام): «إنْ یَکُنِ الشُّغْلُ مَجْهَدَةً، فَاتِّصالُ الفَراغِ مَفْسَدَةٌ».(1)


حضرت على(علیه السلام) مى فرماید: «اگر کار کردن مایه رنج و زحمت است، همیشه بیکار بودن نیز موجب فساد و تباهى است».


بحث «کارکردن» و نتیجه آن و هم چنین «بیکارى» و اثراتش بسیار مهم است چرا که «کار» جلوى بسیارى از مفاسد اجتماعى را مى گیرد که یکى از مهمترین عوامل این فساد بیکارى است.


در روایات آمده که بهترین زمان فعّالیّت شیطان بعد از نماز مغرب و عشا است و ساعات اوّل شب به عنوان ساعات غفلت شمرده مى شود که فریضه نماز غفیله نیز به این منظور است، چون این ساعات پایان کار و ساعت بیکارى است.


حدیث مذکور کار را یک عامل در مقابل فساد و بیکارى را همراه با فساد ذکر مى کند. ولى گذشته از این، کار در جاى خودش اهمیت زیادى دارد. علماى بزرگ همه فعّال بودند و سفر و حضر براى آنها فرق نمى کرد.


در روایات اسلامى، به مسأله تلاش و کوشش براى کسب روزى اهمیّت فوق العاده اى داده شده و از سستى و تنبلى نهى شده است، امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:


«لا تَکسَلوا فى طَلَبِ مَعایِشِکُم، فاِنّ آباءَنا کانوا یَرکُضُونَ فیها و یَطلُبُونَها؛ در تحصیل روزى تنبلى نکنید، زیرا پدران ما در این راه مى دویدند و آن را طلب مى کردند».(2)


و در جایى دیگر مى فرماید: «الکادُّ على عِیالِهِ کالمُجَاهِدِ فى سَبیلِ اللهِ ؛ کسى که براى روزى خانواده خود، تلاش مى کند، مانند مجاهد در راه خداست».(3)


حتّى دستور داده شده است که مسلمانان، صبح هر چه زودتر از خانه خارج شوند و به دنبال تأمین معاش براى زندگى بروند.(4)


از جمله کسانى که دعایشان هرگز به استجابت نمى رسد، کسانى هستند که تنى سالم دارند و گوشه خانه نشسته و تنها براى گشایش روزى دعا مى کنند. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: خداوند به داوود(علیه السلام) وحى فرمود: اگر از بیت المال نمى خوردى و با دستت کار مى کردى، البتّه نیکو بنده اى بودى، حضرت فرمود: پس داوود(علیه السلام)چهل بامداد گریست، آنگاه خداوند به آهن وحى کرد: براى بنده ام داود نرم شو. پس خداوند متعال، آهن را در دست داوود نرم گردانید. از آن پس داوود، روزى یک زره مى بافت و آن را به هزار درهم مى فروخت.


پس (در یک سال) سیصد و شصت زره بافت و آن را به سیصد و شصت هزار درهم فروخت و بدین ترتیب از بیت المال بى نیاز شد.(5)


امام باقر(علیه السلام) مى فرماید: «اِنّى لاَُبْغِضُ الرجُلَ أن یَکونَ کَسْلاناً عن أمرِ دُنیاهُ، وَ مَن کَسِلَ عَن أمرِ دُنیاهُ فهُو عن أَمرِ آخِرَتِهِ أَکسَلُ ؛ من از مردى که در کار دنیایش تنبل باشد متنفر هستم، کسى که در کار دنیا سهل انگار و تنبل باشد، در کار آخرتش نیز چنین است».(6)


در روایات آمده که بهترین زمان فعّالیّت شیطان بعد از نماز مغرب و عشا است و ساعات اوّل شب به عنوان ساعات غفلت شمرده مى شود که فریضه نماز غفیله نیز به این منظور است، چون این ساعات پایان کار و ساعت بیکارى است


 


و امام موسى بن جعفر(علیه السلام) مى فرماید: «اِنَّ اللهَ تعالى لَیُبْغِضُ العَبدَ النَّوّامَ، اِنَّ اللهَ تعالى لَیُبْغِضُ العَبدَ الفارِغَ; خداوند بنده پر خواب و انسان بى کار را دشمن مى دارد».(7)


به این نکته باید توجّه داشت که آنچه اهمیّت دارد کیفیّت کار است نه کمیّت آن; و این حقیقت به خوبى از آیات قرآن به دست مى آید که اسلام در هیچ موردى روى «زیاد بودن عمل» تکیه نکرده است، بلکه همه جا به «کیفیّت عمل» اهمیّت داده است. همچنین عامل اصلى سعادت انسان سعى و تلاش است و تنها با اظهار ایمان و سخن به دست نمى آید: «(کُلُّ نَفْس بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ)؛ پاداش هر انسانى در گرو اعمال خودش است».(8)


«(وَأَنْ لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى)؛  و اینکه براى انسان بهره اى جز سعى و کوشش او نیست».(9)


خداوند خطاب به پیامبرش مى فرماید: «(فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ)؛‌پس هنگامى که از کار مهمّى فارغ مى شوى به کار دیگرى مشغول شو».(10)


هرگز بیکار نباش، تلاش و کوشش را کنار مگذار، پیوسته مشغول مجاهده باش و پایان کارى را آغاز کار دیگرى قرار بده. هدف آیه این است که پیامبر را به عنوان یک الگو و سرمشق از اشتغال به استراحت بعد از پایان یک امر مهم باز دارد، و تلاش مستمر و پیگیر را در زندگى به او گوشزد کند، چون اصولاً بیکار بودن و فراغت کامل مایه خستگى، کم شدن نشاط، تنبلى و فرسودگى و در بسیارى از مواقع مایه فساد و تباهى و بروز انواع گناهان است.(11)


فرازهایى از کار در زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امامان(علیهم السلام):


پیامبر(صلى الله علیه وآله) و همه امامان(علیهم السلام) به کار و کوشش براى تأمین معاش، علاقمند بودند و به دنبال آن مى رفتند و آن را عبادت خدا مى دانستند. در اینجا به ذکر چند فراز از زندگى آنها مى پردازیم:



از جمله کسانى که دعایشان هرگز به استجابت نمى رسد، کسانى هستند که تنى سالم دارند و گوشه خانه نشسته و تنها براى گشایش روزى دعا مى کنند

 


1. روزى شرایط مادّى زندگى بر امام على(علیه السلام) به قدرى تنگ شد که دچار گرسنگى شدید گردید. از خانه بیرون آمد و به جستجوى کار پرداخت. در مدینه کار پیدا نکرد، تصمیم گرفت به حوالى مدینه برود تا شاید در آنجا کار پیدا شود، به آنجا رفت، ناگاه دید زنى خاک الک کرده و منتظر کارگرى است که آب بیاورد و آن را گل نماید. حضرت على(علیه السلام) با او صحبت کرد و دریافت که او در انتظار کارگر بوده است. پس از قرارداد در مورد مزد کارگرى، على(علیه السلام)مشغول آب کشیدن از چاه وآماده کردن گل براى ساختمان شد و در پایان کار، مزد خود را که مقدارى خرما بود از آن زن گرفت و به مدینه بازگشت. وقتى به محضر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)رسید، ماجرا را بیان نمود. پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) با هم نشسته و از آن خرما خوردند و گرسنگى آن روزشان برطرف گردید.(12)


2. شخصى مى گوید: على(علیه السلام) را دیدم، مقدارى خرما خریدارى کرده و خود شخصاً آن را بر دوش گرفته و مى برد، به جلو رفتم و عرض کردم: اى امیرالمؤمنین اجازه بده من به جاى شما این بار را حمل کنم فرمود: «اَبُوالْعِیالِ اَحَقُّ بِحَمْلِهِ؛ سرپرست اهل و عیال، شایسته تر است که خود بار زندگى را به سوى خانه اش حمل کند».(13)


توجّه به این نکته در اینجا لازم است که امیرمؤمنان على(علیه السلام) با کار و کوشش و کشاورزى و احداث چشمه ها و نخلستانها، از ثروتمندترین افراد عصرش گردید و هزار برده از مزد دسترنج خود خرید و آزاد کرد و همه باغهاى احداثى خود را وقف مستمندان و تهیدستان نمود.(14)


3. انس بن مالک مى گوید: پس از آنکه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از جنگ تبوک بازگشت، سعد انصارى به استقبال آن حضرت شتافت و با پیامبر(صلى الله علیه وآله)دست داد و مصافحه کرد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او فرمود: چه صدمه و آسیبى به دست تو رسیده که دستت زبر و خشن شده است؟ سعد عرض کرد: اى رسول خدا با طناب و بیل کار مى کنم و درآمدى براى معاش زندگى خود و خانواده ام به دست مى آورم و به این علت دستم خشن شده است. «فَقَبَّلَ یَدَهُ رسولُ اللهِ وَ قال: هذهِ یَدٌ لا تَمَسُّهَا النّارُ؛ پیامبر(صلى الله علیه وآله)دست سعد را بوسید و فرمود: این دستى است که آتش دوزخ با آن تماس پیدا نمى کند».(15)


 


پی نوشت ها :


1. بحارالانوار، ج 74، ص 419.


2. من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 157 ، وسائل الشیعه، ج 12، ص 38 .


3. وسائل الشیعه، ج 12، ص 43 .


4. همان مدرک، ص 50.


5. تهذیب الاحکام، ج 6، ص 326.


6. وسائل الشیعه، ج 12، ص 37 .


7. الفقیه، ج 3، ص 169.


8. مدّثر، آیه 38.


9. نجم، آیه 39.


10. شرح، آیه 7.


11. تفسیر نمونه، ج 27، ص 128.


12. بحارالانوار، ج 41، ص 33.


13. مجموعه ورام، ج 1، ص 23 .


14. فروع کافى، ج 5، ص 74.


15. اسدالغابه، ج 2، ص 269 .



:: بازدید از این مطلب : 1986
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 خرداد 1391 | نظرات ()