نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
کسانی که همه چیزو روی دسکتاپ سیو می‌کنن همونایی هستن که از راه می‌رسن لباسشونو پرت می‌کنن گوشه‌ی اتاق


:: بازدید از این مطلب : 456
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
عشق گناه نیست اما در میان مردمانی زندگی میکنیم که عشق را گناه وعاشق را گناهکار میدانند..عشق را جرم و عاشق مجرم میدانند


:: بازدید از این مطلب : 350
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
بعد از مدتها دوباره توفيق شد بنويسم.

اين مدت بدجور درگير خودم بودم براي همين دلم نمي خواست بنويسم.

زندگي با همه ي زيبايي هايش و با همه ي نازيبايي هايش مي گذرد.

تنها آنچه براي من و تو باقي مي ماند رنگي است كه بر دلهامون مي زنيم.

امروز مي خواهم داستان رزق و روزي رو بگم.

داشتم سخنراني جلسه اخلاقي مرحوم دولابي رو گوش مي كردم كه اين داستان به دلم نشست. اميدوارم به دل شما هم بشينه.

يه روز سه تا فقير ميرن مسجد. بعد از نماز كنار درب مينشينند تا كمكي بگيرند. اولين فقير مورد حمايت پيامبر(ص) قرار مي گيره و به خانه ايشان مهمان مي شه. فقير دوم مورد حمايت امام علي (ع). و فقير سوم در مسجد مي مونه.

با خودش ميگه وقتي اولي رو محمد(ص) با خود برد و دومي رو علي(ع)،‌حتماً‌من مهمان خدا خواهم بود. شب تا صبح به سقف مسجد خيره ميشه تا شايد از آن روزنه چيزي از طرف خدا برسه.

اما تا صبح خبري نميشه. صبح آن دو فقير آمده و تعريف ميكنند كه در نزد پيامبر نان و نمك و در نزد علي (ع) نان و سركه مهمان بوده اند. از او سئوال مي كنند پس تو چه؟ و او از شكم گرسنه اش مي گويد و اينكه خدا رزق او را دريغ كرد.

به نزد پيامبر مي روند و مي فرمايد: نهايت اينكه شما دو نفر غذا خورديد اين بود كه سر به آسمان بلند كرديد و شكر كرديد ولي اين دوست شما تا صبح سر به آسمان بلند داشت. و اين از لطف خدا بود.

گاهي خدا رزق ما را از انجا كه درخواست مي كنيم عطا نمي كند.



:: بازدید از این مطلب : 395
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

امروز، وقتی از چند تا از دخترای نوجوون اطرافم خواستم تا هر چی که در مورد بی بی فاطمه زهرا(س) می دونند بنویسند. بهت زده شدم از این همه اطلاعاتی که امثال من و مادر و خواهر و معلمهاشون در مورد سرور تمام عالمیان به این نسل منتقل کردیم. هر چند باید اعتراف کنم اطلاعات ما هم یا مثل خود بچه هاس(تنها داستان حجاب حضرت در برابر مرد نابینا)یا اگر اطلاعات بیشتری داریم فقط می دانیم، حالا کجا و کی کاربردی می شه خدا عالمه و ....

بی بی جان!

ما را ببخش به خاطر این همه بی وفایی.

بی بی جان!

ما را ببخش که نه علیِ تو را خوب شناختیم، نه خود شما را و نه فرزند شما مهدیِ صاحب الزمان را.

بی بی جان! 

عنایتی فرما تا در همین ایام فاطمیه به عمق مصائبی که بر شما وارد شد و دلیل این همه بی عدالتی در حق شما و فرزندانتان بیشتر فکر کنیم ،انشاالله عشق و محبت ما به شما و علی(ع) و فرزندانتان سبب نورانیت دلهامان شده و بتوانیم تکلیف خود را به عنوان شیعه علی ادا کنیم.




:: بازدید از این مطلب : 539
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

                    در زمانیکه زمان یاد ندارد چه زمان          

          و مکانیکه مکان یاد ندارد چه مکان

           دل من در پی یک واژه ی بی خاتمه بود   

         اولین واژه که آمد به نظر فاطمه(س)بود



:: بازدید از این مطلب : 529
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

دوباره سفره عید از نبودن تو پر است


 قبول نیست، مگر انتظار "سین" دارد



:: بازدید از این مطلب : 309
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

و باز هم دعوت نامه شهدا رسید.

زپاره های دل من شلمچه رنگین است

سخن چو بلبل از آن آشیانه می سازم

سرو تن و دل و جان را به خاک میفکنم

برای تیر تو چندین نشانه می سازم

جای همه ی دوستان و همسفرهای چندین ساله ام خالی...




:: بازدید از این مطلب : 440
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
بین من و دل ....

بین دل، این عقیق آسمانی و تو....

اینجا هویزه ،سال اول که وارد این بهشت شدم ،با خودم آرام گفتم هر جا دل طلبید....

و کنار مهدی پروانه خودم را یافتم.


و حالا بعد از چند سال که مرا طلبیده ای، می ترسم که دیگر نتوانم بیایم هویزه، بنشینم کنارت و ساعتها صورتم را روی سنگ مزار تو بگذارم تا آرامش بیایم.

این دل از هر چه که بگذرد توان ندارد از  بوی جنوب ،آسمان شلمچه و احساس خوب پروانه ایی شدن بگذرد و سال جدید را آغاز کند بدون انرژی گرفتن از شهداء.

دل که این حرفها نمی فهمد، حالا که طعم این همه شیرینی را چشیده، چگونه باید اسفند را بگذرانم بدون...



:: بازدید از این مطلب : 563
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

چشمان منتظرم ....

سالهاست تشنه توست.

آقا جان نوروز دیگری در پیش است ....

روز های من بی تو هیچ وقت "نو " نیست.

آمدنت برای من نوروز است.




:: بازدید از این مطلب : 316
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
"جدایی نادر از سیمین"

باز هم این گفت و گوی تمدن های ......

خاتمی این موفقیت چشمگیر(در چشم آدم های از خود باخته و دنیا طلب)را در این حادثه تبریک گفته، واقعا ممنون از فرهادی و ممنون تر از خاتمی که اینقدر اهل تشکر از هنر و هنرمند نماست.

البته این ها دیگه برای ما شناخته شده اند. حالا اینکه چرا این دشمنان دارند از مهره های لو رفته استفاده می کنند نمی دانم! یا از حماقتشونه یا فکر کردند ما هم اهل علاقه به هنرمند نماها هستیم.

ما هنرمندهایی رو دیدیم که در تاریخ هیچ کشوری یافت نمیشه، هنرمندهایی که تونستند بهترین نمایش از انسانیت رو به تصویر بکشند و آنها همان یاران باوفای خمینی کبیرند. همان شهدایی که بهترین هدیه(شهادت) رو از خداوند مهربان دریافت کردند.

ای کاش میفهمیدید به میلیون ها نفر ایرانی مدیونید.


 حیف این صفحه من که به این موضوع اختصاص پیدا کنه.



:: بازدید از این مطلب : 352
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
بیمارستان صحرایی امام حسین(ع)....

چشمهای من و دوستم از بس گریه کرده بودیم تار میدید.

نمیدونم این همون بیمارستانی بود که چند سال پیش با ستاد شهید آوینی اومده بودیم؟!

موزه....

من اصلا دلم نمی خواست قبول کنم که اینجا همون بیمارستانه که توی اتاق نیایشش با بچه ها شبهایی رو گذروندیم.

 با بچه های دانشگاه علوم پزشکی وارد موزه شدیم....

خیله سخته برای من وقتی که دوران دفاع مقدس رو ندیدم وقتی این همه تغییر رو طی این چند سال در مناطق عملیاتی جنوب می بینم چه برسه به رزمنده هایی که اونجا بودند و هزار ها خاطره از اونجا دارن.

 یه خواهش از مسئولین دارم.

دوستان، سروران ....

قبول. بیمارستان، دارای مدرنترین تجهیزات بود و باید موزه می شد ولی خاک اینجا تأثیرش را می گذارد.

کمتر خاک اینجا را رنگی کنید.




:: بازدید از این مطلب : 454
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
اعتكاف رو از دست نديد.
به نظرم اگه تونستيد مسجد دانشگاه يا محلي رو انتخاب كنيد كه آشنايي اونجا نداريد.





:: بازدید از این مطلب : 330
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

شعرها (در وصف بهار، بهار دل انگیز، نو بهار، شب و خزان و... )

از آنجا كه این دوره از شعر فارسی را باید دوره طبیعت و تصاویر طبیعت در شعر فارسی دانست منوچهری بهترین نماینده این دوره از نظر تصاویر شعری به شمار می رود، زیرا از نظر توفیق در مجموعه وسیعی از تصاویر گوناگون طبیعت با رنگها و خصایص ویژه دید شخصی شاعر، او توانسته است شاعر ممتاز این دوره و بر روی هم، در حوزه تصویرهای حسی و مادی طبیعت، بزرگترین شاعر در طول تاریخ ادب فارسی به شمار آید.

تصاویر شعری او اغلب، حاصل تجربه های حسی اوست و از این نظر طبیعت در دیوان او زنده ترین وصف ها را داراست، چرا كه بیان مادی و حسی او از طبیعت با كنجكاوی عجیبی كه در زوایای وجودی هر یك از  اشیاء دارد، چندان قوی است كه هر تصویر او از طبیعت چنان است كه گویی آیینه ای فرا روی اشیاء داشته و از هر كدام تصویری در این آیینه ـ كه روشن است و بی كرانه ـ به وجود آورده است.

بی هیچ گمان تجربه های حسی او در زمینه های گوناگون طبیعت، متنوع ترین و تازه ترین تجربه های شعری در ادب فارسی است و میزان تجربی بودن تصاویر او را در قیاس با تصاویر شعری دیگر گویندگان به طور محسوس تری می توان دریافت و هر كس در همان نمونه های تصویر باران دقت كند در خواهد یافت كه مجموعه آن تصاویر حاصل تجربه یك روز بارانی است و از قیاس آنها با این تصاویر باران كه در فضای دیگری ارائه شده و باران دیگری است :

 

فرو بارید بارانی ز گردون
چنان چون برگ بارد به گلشن
و یا اندر تموزی مه ببارد
جراد منتشر بر بان و برزن  

 

در میان تصویرهای او آنها كه هر دو سوی تصویر از طبیعت گرفته شده و جنبه خیالی ندارد، اگر چه كمتر است اما زنده تر و زیباتر است.

شبی گیسو فرو هشته به دامن

پلاسین معجر و قیرینه گرزن

 

آورده و در آنجا طلوع خورشید به مانند دزدی است خون آلود كه از كمین گاه به در آید یا چراغی كه هر لحظه روغنش بیفزاید و آمدن مه چنان است كه در هزاران خرمن تر به عمدا" آتش در زنند و در همین گونه تصاویر است كه او بیشتر می كوشد طبیعت مرده را با طبیعت زنده در كنار هم قرار دهد و از این رهگذر حركت و حیات عجیبی در تصاویر او دیده می شود.

منوچهری نه تنها به تصویرهایی از طبیعت كه در حوزه مبصرات و نیروی بینایی است پرداخته، بلكه نسبت به معاصرانش توجه بسیاری به مساله اصوات در طبیعت دارد، از این روی در دیوان او تصاویری در باب آهنگ ها و نغمه های مرغان دیده می شود كه خود قابل توجه است و یكی دیگر از عوامل زنده بودن طبیعت در شعر او همین توجهی است كه به  اصوات دارد. زیرا از راه گوش و از راه چشم، هر دو، خواننده را به موضوعات وصف خود نزدیك می كند.( شفیعی كدكنی. صور خیال در شعر فارسی. خلاصه صفحات501تا525)

در ادامه با ویژگی های توصیف طبیعت در شعر دیگر شعرای سبک خراسانی آشنا می شوید...



:: بازدید از این مطلب : 367
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

علاقه به طبیعت به دوره خاصی از زندگی مربوط نمی شود، بلكه افراد در هر دوره از زندگی از طبیعت نوعی برداشت می كند. عواملی كه در برداشت از طبیعت موثر است عبارت است از نژاد، طبقه، آب و هوا، وضع زندگی و جایگاه اجتماعی هر فرد و همین طور اجتماعی كه در آن زندگی می كند.
شاعری كه در حاشیه كویر و در شهری دور افتاده بزرگ شده با شاعری كه در میان طبیعت سرسبز و آرام شهری بزرگ بالیده نمی تواند برداشت مشابهی درباره طبیعت داشته باشد.
البته طبیعت در سنین مختلف تاثیرهای گوناگون بر روی انسان، مخصوصا" انسانی كه با هنر سر و كار دارد، می گذارد. طبیعت در چشم جوانی كه عاشق است و میانسالی كه عمری پشت سر نهاده فرق می كند.
به نظر می رسد سه گونه طبیعت گرایی در بین شاعران رواج داشته است :
پالف. طبیعت گرایی تقلیدی : در این نوع شعر شاعر از طبیعت گرایان دیگر تقلید می كند كه نمونه بارز آن شعر برخی از شاعران سده های آغازین است كه تقلید از تصویر سازیهای شاعران عرب است و توصیف " اطلال" و "دمن" و بیابان و كاروان شتران و … نمونه هایی كه نه با محیط زیست و نحوه زندگی شاعر منطبق بود و نه شاعر آن منظره ها را دیده بود. همین طور درشعر برخی از شاعران این روزگار، كه بی آن كه با طبیعت آشنا باشند و حتی شناختی مختصر از طبیعت و جلوه های گوناگون آن داشته باشند، به تقلید ا زشاعران طبیعت گرا از روستا و پدیده‌‌های طبیعت دم می زنند.
ب. طبیعت گرایی توصیفی : در این نوع، شاعر خواه معاصر باشد و خواه گذشته در مقابل پدیده طبیعی می ایستد و مثل گزارشگری آنچه را كه می بیند وصف می كند. این وصفها گاهی بسیار دقیق است و حاكی از دقت نظر شاعر، اما به هر حال وصف است و از حد وصف تجاوز نمی‌كند. در چند دهه قبل كه طبیعت گرایی توصیفی ذهن و زبان شاعران ---------- را نیز به خود مشغول كرده بود، شاعر گاهی از فقیری سخن می گفت كه بی خانمان است و با تن پوش پاره در برف راه می‌رود و سرانجام كنج دیوار یا نبش كوچه ای آسمان برای او كفنی تدارك می بیند و او را زیر برف دفن می كند !



:: بازدید از این مطلب : 414
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
بسیاری از آثار معروف آهنگسازان نامدار جهان خاستگاهی طبیعی دارد. امثال سمفونی« پاستورال» بتهوون یا«در یچه قوی» چایكوفسكی یـــــا«چهارفصل» ویدالدی، كه هر كدام به نحوی بر اثر تاثیر ویژه آهنگساز از طبیعت آفریده شده‌اند و از همه بارزتر در هنر شعر، كه نمونه ها و نشانه های آن را از قدیم ترین ایام تا كنون، در آثار منظوم و شاعرانه همه كشورهای جهان می توان دید. از ترانه ها و شعرهای «سافو »و «‌بیلی تیس » در سرزمین سرسبز و سواحل جادویی یونان بگیرید تا شاعران جاهلی عرب مثلا" « امرء القیس » در بیابانهای پر از « ربع و اطلال و دمن » یا تغزلات آغاز قصاید قصیده سرایان قرون پنجم و ششم، مثلا" «فرخی » و « ازرقی » و « خاقانی » و به ویژه « منوچهری » كه اصلا"شاعر طبیعت نام گرفته است. تا كلا" همه شاعران رمانتیك قرن نوزدهم سراسر اروپا كه دیگر زمینه اصلی و چشم انداز غالب آثار شعر آنها طبیعت رنگارنگ و رویایی است امثال « لامارتین »، «‌ هوگو »، « موسه »، «‌ هاینه »، « بایرون » و بسیاری دیگر، و تا شاعران امروز، مثلا « سن ژون پرس» و رابطه او با دریا و «رابرت فراست» و رابطه او با صحرا و جنگل یا «نیما»‌ و طبیعت مازندران یا "نرودا" كه حتی به اجزای طبیعت نیز به چشم اعضای محبوب خود نگاه می كند.


...


:: بازدید از این مطلب : 450
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
عناصر طبيعت در اشعار مولوي


اوج غزل عرفاني در مولوي است. غزليات مولانا غزلياتي است زنده كه غالبا در مجالس سماع و در حال شور و نشاط سروده شده است. نگاه هاي او در نتيجه استعارات و تشبيهات او معمولا جديداست،  اوزان غزليات متنوع است. مختصات مهم شعري او : موسيقي قوي شعر خاصيت حقيقت نمايي و باور داشت، تاثيرگذار بودن، نشاط وغم ستيزي، وفور تلميح، زبان سمبليك، عرفاني كه ژرف ساخت حماسي دارد و مي توان بدان عرفان حماسي گفت. علاقه او به طبيعت در سخن او جلوه اي خاص دارد. از بهار و خزان , از آب و باد , از خاك و دانه , از مرغ و مور در مثنوي خويش ياد مي كند ,رنگها و نيرنگ هاي جهان را مي شكافد و حتي كارگاه عدم را رنگ آميزي مي كند , طبيعت را جلوه گاه خدا مي بيند و حتي گاه جز خدا هيچ چيز ديگر را در سراسر كائنات نمي بيند.در ادامه به بررسي صور گوناگون خيال عناصر طبيعت (آب و خورشيد و باغ و گياهان و..)در ديوان مولوي مي پردازيم : 
خيالبندي خورشيد

يكي از گوياترين ابيات « ديوان شمس » مقطع غزلي است كه مولوي ديدار عارفانه خود را با شمس الدين در آن توصيف مي كند:

خورشيد   روي  مفخر تبريز شمس دين
اندر پيش دوان شده دلهاي چون سحاب

با اين حال، همين خورشيد حادث در نظر هر آنكس كه مي كوشد تا شكوه و عظمت الهي را توصيف كند به صورت تمثيلي شايسته تجلي مي كند، و در حقيقت هم يكي از رايج‌ترين صور خيال در ادبيات مذهبي سراسر دنياست. از اديان بيشماري كه خورشيد را به صورت «خدا» مي پرستند ويا دست كم آن را يكي از خدايان مي دانند و پرستش مي كنند نامي به ميان نمي آوريم. اما پيوند اين تشبيه كهن اعصار با عشق حقيقي مولوي شمس الدين، صفتي بسيار شخصي وزنده به خيالبندي مولوي از خورشيد مي بخشد.

توصيفهايي كه مولوي از قدرت معجزه آساي خورشيد مي دهد، در شعرش پاياني ندارد و اغلب صور خيال لطيف و شيريني از خورشيد ترسيم مي كند:

خورشيد گويد غوره را : «زان آمدم در مطبخت
تا  سركه  نفروشي دگر، پيشه كني حلوا  گري »

خوشيد حادث، اگر چه تابع تغيير است، معذالك، تشبيهات بيشتري را به نظر شاعر مي آورد، در حالي كه از سوي ديگر «آفتاب معرفت» باطني را، مشرق در «جان عقل» است و روز و شبِ دنياي معني را منور مي سازد. اما غروب خورشيد، تمثيلي از مرگ انسان و قيامت است: صبح ديگر كه نور آسماني به جلوة زيباي ديروز ظاهر مي شودـ آيا بشر دوباره به وجهي مشابه زنده و متولد نخواهد شد 
                   
كو بر سر منبر شد و ما جمله مريديم

طبيعي است كه مولوي كوشش كرده است تا فنا شدن را با استفاده از استعارة خورشيد و ستارگان يا خورشيد و شمع شرح دهد: فنا وحدت ذاتي نيست، ولي به حال شمع در پيش خورشيد مانند است كه هرچند نورش از نظر مادي وجود دارد، اما ديگر به چشم نمي رسد و از خود حكمي ندارد.
صور خيال خورشيد با صور خيال رنگها به هم پيوند داده مي شود. مولوي هميشه اين حقيقت را باز مي گويد كه نور خورشيد، خود چنان شديد است كه كسي تاب ديدنش را ندارد، و آن شدت و درخشاني، خود نقابي است كه روي خورشيد را پوشانده است.

اما افزون بر اين توصيف كلي رنگها كه «روي پوشش» نور ناب ناديدني است و در «مثنوي» فراوان آمده، مولوي با مفاهيم سنتي رنگها نيز بازي كرده است.

او رنگهاي گوناگون را، مثل هر چيز ديگر دنيا، صرفا" تمثيلي مي داند براي بيان حالت فكري خود و يا براي حقايقي كه عموما" پذيرفته شده است. مولوي در توصيفات خود صور خيالي را ابداع مي كند كه اگر به رنگهاي بر افروخته آناطولي مركزي بينديشي، آنها را به بهترين وجه درك مي كني.
وصف شب، انگاه كه خورشيد ناپديدي شده، در آثار مولوي فراوان است:

چون رخ  آفتاب شد دور  زديد ه زمين
جامه   سياه   مي كند    شب   زفراق، لاجرم
خور  چوبه  صبح  سرزند، جامه سپيد مي كند
اي  رخت   آفتاب   جان،  دور مشو زمحضرم
اين شب سيه پوش‌است از آن،كز تعزيه دارد نشان

خيالبندي آب

اين انديشه كه فيض خداوند، يا حتي ذات خداوند، خود را در صور خيال آب متجلي مي سازد، يكي از موضوعات اصلي مورد بحث مولوي است. هرچند او در شيوة سخن متغيير مرسوم خود، تمثيل و تشبيه آب را به صورتهاي مختلف به كار مي گيرد، اما اين تمثيل از آن وسعت و تنوع ديگر تمثيلها برخوردار نيست.
آب حادث، آب حيات و آب لطف و بسياري چيزهاي زيبا و حيات بخش رابه ياد شاعر مي آورد كه مثل باران از آسمان نازل مي شود تا دنيا را شاداب كند:

فا يدة  اول  سماع  با نگ آب
كوبود مرتشنگان را چون رباب

مولوي اغلب، «بحر معاني باطني» را در برابر دنياي ظاهري قرار مي دهد: تجليات ظاهري و تمام انواع كه به چشم مي آيند جز كاه و خاشاك نيستند كه روي اين «بحر معنيهاي رب العالمين را پوشانيده اند. او مكررا" اين خيال را با استادي تصوير كرده است ئو هرچند دريا را به نامهاي متفاوت، خواه «آب حيات» يا «بحر وحدت» مي خواند، اما اسم آن هرچه باشد، انواع مادي ظاهري هميشه به صورت اشياء عارضي پنداشته مي شود كه ژرفاي بي پايان اين دريا را پنهان مي سازد.

بسيار اتفاق مي افتد كه مولوي در جاهاي ديگر خيال مربوط به كف دريا را بري اين عقيده مسلم به كار مي برد. در غزل پر معنايي كه درباره مشاهدة خود سروده است، دنيا وآفريدگان آن را مي بيند كه همچون «پاره هاي كف» از درياي الهي سر برون مي آورند و كف بر كف مي زنند و به دعوت گرداب باز ناپيدا مي شوند او اغلب كف دست را با كف آب دريا جناس مي آورد).مولوي در پيش چشم مجسم مي سازد كه :

قومي چو دريا كف زنان، چون موجها سجده كنان.  

حركت آدمي به سوي خداوند كه يكي ديگر از مراحل سير و سلوك عارفانه است، اغلب به سفر سيل يا رود به سوي اقيانوس مانند مي شود:

سجده كنان رويم سوي بحر همچو سيل
بر روي بحر، زان پس، ما كف زنان رويم.

خيالبندي رود و آب در غزليات عارفانه مولانا بسيار بكار برده شده است: اقيانوس زادبوم حقيقي رود است و مانند قطره اي كه از «درياي عمان» برمي آيد، بشر نيز به اين دريا باز مي گردد. مولوي آرزو مي كند كه سبوي صورت مادي او بشكند تا دوباره به اين منبع هستي بپيوندد

خيال بندي دوگانه قطره و دريا كه عارفان همة اديان آنرا بكار برده اند، در شعرهاي مولوي به روشني پديدار است:قطره يا به اقيانوس باز مي گردد تا بار ديگر به اصل خود واصل شود و به طور كامل در آب سراسر آغوش ناپديد گردد،يا به صورت گوهري كه دريا او را در آغوش مي كشد و همچنان از اوجداست، زندگي مي كند. مولوي «آب هوش» يا عقل خود را، كه از طريق آبراههاي مختلف در درون آدمي توزيع مي شود چون آب الهي جاري در باغ مي بيند.

به طور مسلم نمي توان تنها با تكيه كردن بر صور خيال مربوط به آب، تصوير روشني از عقايد ديني مولوي ترسيم كرد. تعبيرات او در اين زمينه تا حد زيادي مانند تعبيرات عارفان همه زمان ها و دين هاست كه خيال اقيانوس الهي را عاشقانه بكار مي برند، اقيانوسي كه به راستي خود را به هر كس كه چشم بصيرت دارد نمايش مي دهد. آن دسته از بيت هاي مولوي كه اقيانوس بيكران خداوند يا عشق را مي ستايد، در كنار صور خيال كاملا" محسوس، مثل خيال خورشيد يا آفتاب الهي، جاي دارد.

يكي از جنبه هاي اين صور خيال بيت هايي است كه از يخ سخن مي گويند

يخ و برف دي ماهي دنياي جمادات ـ خواه زمستان زندگي مادي، يا دي ماه كاني هاي جامد و موجودات بيجان ـ اگر به نيرو و زيبايي خورشيد پي برد در دم مي گدازد و بار ديگر به شكل آب درمي آيد و در جوي هاي كوچك به طرف درختان روان مي شود تادر جان بخشيدن به آنها سودمند افتد، نه آنكه به حالت افراد خودپسند و خودپرست، منجمد شود.
چون  بيوة  جامه  سيه،  در خاك  رفته اي  شوي او
صور خيال باغ
نمونه اي از خيالبندي باغ را ملاحظه مي كنيم كه در اشعار مولوي فراوان است، هر چند كه اين باغ، به راستي باغ خارق العاده اي است. كدو، خيار و ديگر محصولات باغ هاي قونيه را باري، به تركيب هاي گوناگون مي توان در شعرهاي مولانا ديد: مثلا" او قلندري را كه « سر و گردن بتراشد چون كدو و چو خيار» به سخره مي گيرد. اين خيالي است كه براي توصيف گروه خاصي از درويشان قلندر دوره گرد مناسب است.

باغ در نظر جلال الدين، سرشار از زندگي است. او روياي باغي را مي بيند كه « فلك يك برگ اوست» و با اين حال، باغ خاكي دستكم بازتاب كوچكي از اين باغ ملكوتي است. تنها كساني كه چند روزي از ارديبهشت ماه را در جلگه قونيه گذرانيده باشند درستي اين خيالبندي مولوي را درك مي كنند.

يكي از تمثيلات شاعرانه دلخواه مولوي كه در بهاريه هاي پر وجد وشور او آمده، تشبيه بهاران به روز رستاخيز است : باد مانند صداي صور اسرافيل مي وزد و هرآنچه ظاهرا" در زير خاك پوسيده بود، با ديگر جا مي گيرد و نمايان مي شود. قرآن بشر را فرا مي خواند  كه احياي زمين مرده را در بهار دليل رستاخيز بداند و مولانا اين آيات قرآني را از روي ايمان تفسير مي كند.

لطف از حق است ليكن اهل تن
در نيابد لطف بي پرده چمن

اما زمستان، از سوي ديگر فصل انبار كردن مواد مصرفي تابستان است تمامي ثروتي كه در گنج خانه هاي تاريك درختان انباشته شده است با آمدن بهاران خرج خواهد شد عاشق نيز خود مانند خزان رخسارش زرد مي شود ودر هجران معشوق شاخ و برگش مي ريزد و خزان مي كند يا در جاي ديگر معشوق چون زمستان افسرده و غمين مي گردد چنانكه هر كسي ازو در رنج است اما همينكه يار پديدارآيد او به گلستان بهار مبدل مي شود.

در باغ مولوي هر گلي براي نماياندن حالات و جنبه هاي گوناگون زندگي آدمي عهده دار وظيفه اي خاص خود

تا نگريد ابر كي خندد چمن...
نمونه بالا يكي از انديشه هاي اصيل مولوي است كه در آن مظاهر طبيعت دقيقا با رفتار آدمي برابر مي شود خنديدن متناسب با گريستن و خنده باغ جزاي گريه ابر است زيرا همانگونه كه قطره هاي باران براي زيبا ساختن باغ مفيد اشت اشكهاي عاشق نيز سرانجام منجر به تجلي رحمت الهي خواهد شد مگر ناله دولاب آب را از دل تاريك زمين به خود جذب نمي كند و مزرعه جان را سبزه زار نمي سازد ؟

مولوي از تصوير مشهور رخ زرد و سرخ سيب نيز استفاده مي برد و شاعران عرب دوره عباسي اين خيال را به صورت تمثيل عاشق و معشوق و يا براي نمودن وداع عاشقان ترسيم كرده اندو تعبير كلاسيك آن به گلستان سعدي شيرازي راه يافته كه معاصر مولوي واگر بتوان به ماخذ اعتماد كرد از ستايشگران او بوده است.

با اين حال صور خيال كم رواج تر نيز در شعرهاي مولوي وجود دارد : معشوق را طرفه درختي مي خواند كه از او سيب و كدو مي رويد يا زاهدي را كه بي ذوق جان طاعات بسيار بجاي مي آورد به جوز بي مغز مانند مي كند. اين رسم , يعني نهادن سبزيهاي معطر و رياحين در گلدان سفالين كه شاعران پيشتر بخصوص خاقاني اغلب بدان توجه كرده اند در ديوان مولوي هم آمده است.
است. پاره اي از اين وظايف را شاعران عرب زبان  و پارسي گوي قبل از او ابداع كرده اند. گاهي لاله رخ افروخته از خشم دلسوخته مي شود و يا درخشندگي چهره گلنار يار را مي نمايد و يا احتمالا مانند شهيدي واقعي به خون غسل مي كند.
اگر مولوي ميانه باغ شعرهايش را به گل سرخ اختصاص نمي داد، جاي شگفت بود. هر اندازه كه او گلهاي گوناگون را وصف كرده باشد، اما گل سرخ چيز ديگري است. گل سرخ تجلي كامل جمال الهي در باغ است. اين بينش عارف شيرازي يعني روزبهان بقلي كه عظمت خداوند را تابناك همچون گل سرخ سحرآميزي مشاهده كرده شايد نزد مولوي شناخته شده بوده است از اين رو او خود را پند مي دهد كه خاموش :

هين خمش كن تا بگويد شاه قل
بلبلي مفروش با اين جنس گل
اين گل گوياست پر جوش و خروش
بلبلا ترك زبان كن باش گوش

درميان اشعار مولوي ابيات مربوط به گل فراوانست كه يكي از اينگونه غزلها با بيت مشهور زير آغاز مي شود :
 
امروز، روز شادي و امسال، سال گل
نيكوست حال ما كه نكو باد حال گل

مولوي وقتي كه گل سرخ را مي بيند توصيف نويسندگان عرب را به ياد مي آورد كه گل سرخ را به شاهزاده اي مانند مي كردند كه سواره در باغ مي رود و سبزه ها و رياحين مانند لشكريان پياده گرد او را گرفته باشند. اما او آگاه بود كه گلستان حقيقي، يعني گلستان عشق، ازلي است و به مدد از نو بهار نياز ندارد كه زيبايي او را آشكار سازد. با اين وصف مولوي اشاره داردكه :
 
آن گاه كه ميان باغ جان است
امشب به كنار ما نيامد...
و گلهاي سرخ ظاهري را با حالات روحي خود پيوند مي دهد و مي گويد  :
هر گل سرخي كه هست از مدد خون ماست
هر گل زردي كه رست رسته ز صفراي ماست (شكوه شمس. شيمل. خلاصه صفحات96تا136)طبيعت در شعر نيما يوشيج



يكي از نمونه هاي درخشان،‌ شاعر بزرگ معاصر نيما يوشيج است. او كه مي گويد،‌ سالهاي كودكيش «در بين شبانان و ايلخي بانان گذشت كه به هواي چراگاه به نقاط دور ييلاق و قشلاق مي كنند و شب بالاي كوهها ساعات طولاني با هم به دور آتش جمع مي شوند»، در نوجواني براي ادامه تحصيل به تهران مي آيد، و هر چند سالهايي از عمر را در شهرهاي شمالي مي گذراند، اما بيشترين سالهاي عمرش را در تهران سپري مي كند. تصويرهايي از طبيعت كه در شعر نيما ديده مي شود، از آن نوع نيست كه مسافري در طول سفر به حافظه مي سپارد، بلكه حاكي از آن است كه شاعر با طبيعت زيسته و سالهايي از عمر را به تامل و كاوش در اجزاي طبيعت اختصاص داده است.

«در شناخت شعر يك شاعر، محيط زيست وي را نيز بايد درنظر داشت؛ به ويژه كه شاعر روستايي باشد و پديده هاي طبيعت را تجربه كرده باشد.(طبيعت وشعر در گفتگو باشاعران شاه حسيني.144)

تجربه در خيال رشد مي كند و بعدها مصالح شعر مي شود. بدان هنگام كه شاعر در تجربه ها تامل كند." كلينت بروكس" و "رابرت پن وارن"‌ بر اين عقيده اند : « … اين  پندار كه تجزيه در عالم خيال رشد مي كند و نيز تصور ارتباط شفيقانه ميان طبيعت و آدمي همه از تجربه شخصي او مايه گرفته است … » (تولد شعر. ترجمه منوچهر كاشف. ص 14).

نيما از اين گونه شاعران است. «نيما شاعر از كوه آمده اي است كه آموخته هاي روزگار كودكي و نوجواني در شعرش، به گونه اي متعالي، شكل مي گيرد». ( با اهل هنر. صص 66 و 67 )

با اين اشاره ها و نگرش هاست كه مي بينيم نيماي بزرگ وصفهايي آنچنان زيبا و دقيق از طبيعت به دست مي دهد كه به يك معنا مي توان گفت، او آنچه را كه از كودكي در روستا به ذهن سپرده بعدها به عنوان تجربه در خيالش رشد كرده و در شعرهايش ظاهر شده است.
بهتر ين گواه نمونه هايي از اين شعر نيماست :

درگه پاييز، چون پاييز با غمناكهاي زرد رنگ خود آمد باز،
كوچ كرده ز آشيانهاي نهانشان جمله توكاهاي خوش آواز
به سراي خلوت او روي آورده
اندرآنجا، در خلال گلبان زرد مانده، چند روزي بودشان اتراق. و همان لحظه كه مي آمد بهار سبز و زيبا، با نگارانش به تن رعنا، آشيان مي ساختند آن خوشنوايان در ميان عشقه ها …
يا
يادم از روزي سيه مي آيد و جاي نموري
درميان جنگل بسيار دوري.
آخر فصل زمستان بود و يكسر هر كجا در زير باران بود
مثل اينكه هر چه كز كرده به جايي
بر نمي آيد صدايي
صف بياراييده از هر سو تمشك تيغدار و دور كرده
جاي دنجي را. (طبيعت وشعر در گفتگو باشاعران شاه حسيني.146و147)

اين دقتها از ذهن كسي ناشي مي شود كه با تامل به اشياي پيرامون خويش نگريسته و لحظه هاي ناب زندگي را ثبت كرده است. از اين روي مي توان نمونه هايي از اين دست را، كه در شعر نيما فراوان است، حاصل تجربه هاي روزگار كودكي و زندگي او در كنار شبانان و ايلخي بانان دانست و به اين نتيجه رسيد كه علاقه به طبيعت در آدمي كه سالهاي كودكي و نوجواني را در متن طبيعت سپري كرده‌، برجسته تر و بارزتر است. (طبيعت وشعر در گفتگو باشاعران شاه حسيني. 148)

طبيعت در شعر اسدي طوسي

اسدي اغلب، هر كدام از بخشها يا قصه ها و اجزاي حماسه خود را با وصفي معمولا" تفصيلي از طبيعت يا يكي از اجزاي آن آغاز مي كند و در خلال داستان نيز هر جا مجالي پيدا كند، به آوردن مجموعه‌اي از تصاوير شعري مي پردازد و افزوني همين تصاوير شعري است كه در آن تزاحم را در فضاي حماسه او ايجاد كرده است و اگر از اين باب او را با شاهنامه قياس كنيم خواهيم ديد كه فردوسي اغلب در چنين موارد با ترسيم يك خط، زمينه كار خود را نشان مي دهد و به اصل موضوع و زير وبم داستان مي پردازد و از اين روي اگر طلوعهاي شاهنامه را طلوعهاي گرشاسپنامه قياس كنيم خواهيم ديد كه در شاهنامه، گاه با يك بيت و زماني يك مصراع و حتي در مواردي با نيمي از يك مصراع تصوير ارائه شده و دنباله مصراع و بيت گزارش داستان است و چند و چون كار قهرمانان. ولي اسدي هميشه طلوعها را با وصفي تفصيلي تر و با چندين تصوير پي در پي نشان مي دهد و هم از اين گونه است وصفهاي شب.( شفيعي كدكني. صور خيال در شعر فارسي . 614)

همدلي با طبيعت در شعر دقيقي
در اشعار دقيقي پيوستگي با طبيعت به نحو بارزي مشهود است حتي اين احساس و ادراك گاه از مرحله همدلي مي گذرد و به درجه اي مي رسد كه شاعر گويي خود را در همه مظاهر طبيعت مي يابد و در درون آنها قرار مي گيرد و با آنها مي زيد. آنچه در انگليسي آن را empathy و در آلماني einfuhlvny يا همجوشي با طبيعت و «انتقال حس آگاهي از خود و خود ديگري» تعبير مي كنند.
تنوع تصاوير: تصوير در شعر دقيق نه تنها زيبا و تازه بلكه نموداري است از جلوه هاي گوناگون، دامنه پر نقش زمين، پهنه آسمان و رنگارنگي و عطر گلها، زلالي چشمه و طعم نوش آن، آراستگي درخت، خرمن دشت، جمال معشوق، رنگ باده و نغمه چنگ هريك با بعدي خاص نموده شده، از اين رو همه وجود انساني از اين شعر محظوظ مي گردد.
تحرك و پويايي در تصاوير و توجه به جلوه رنگها:بعضي از تصاوير دقيقي از تحرك و پويايي خاصي بهره ور است. به خصوص كه وي از آن دسته شاعراني است كه روحشان با طبيعت همراز و در اهتزاز است. كسي كه با طبيعت زنده و پرجوش مانوس است، ناگزير تموجات خيال و تپشهاي دلش با آن هم آهنگ مي شود و شعرش لبريز از حيات و پويندگي. بسياري از ابيات شاهدي  گوياست :
تو آن ابري كه ناسايد شب و روز
ز باريدن چنان چون از كمان تير
نباري در كف زرخواه جز زر
چنان چون بر سر بد خواه جز ببر
دقيقي با توصيف زمين به مانند ديبايي خون آلود و هوا همچون مشتي نيل اندود تصوير زيبا و رنگارنگي از طبيعت به دست داده است. همين ديبا گاه در توصيف ترنج سبز و زرد  به كار گرفته مي‌شود و در پيچ و تابي لفظي به صورت صنعت لف و نشر در كلام رخ مي نمايد.
به زير ديبه سبز اندر آنك
ترنج سبز و زرد از بار بنگر
يكي چون حلقه اي از زر خفچه است
يكي چون بيضه اي بيني ز عنبر
به همين دليل گفته اند : «همان گونه كه دامنه طبيعت رنگارنگ و چشم نواز است، تصاوير دقيقي نيز از تنوع رنگها بغايت برخوردار است. اين يكي از ويژگي هاي شعر دوره ساماني است».
تجسم و گوناگوني تلفيق پديده هاي مختلف در آينه ذهن دقيقي، نگارگري دقيق و خلاق را به ياد مي‌آورد كه با آميختن رنگهاي مختلف طبيعت را به تصوير كشيده است.
نگه كن آب و يخ در آبگينه
فروزان هر سه همچون شمع روشن
گدازيده دو تايك تا فسرده
به يك لون اين سه گوهر بين ملون
دقيقي در توصيف طبيعت اغلب با مفردات سر و كار دارد و هيات تركيبي كه آميزشي از پديده هاي گوناگون باشد، در طرفين تشبيهات او كمتر ديده مي شود.( طالبيان. صور خيال در شعر شاعران سبك خراساني.136و137)

طبيعت در شعر عنصري
     
                                              
طبيعت در شعر عنصري رنگ و جلاي چنداني ندارد. مجموع تشابهات عنصري در زمينه زمين و آسمان و ابر و گل و باغ، حدود 40 تشبيه، در نيمي از اشعار ديوان اوست. يعني تنها كمي بيشتر از تشبيهاتي كه فقط در آنها سخاي ممدوح ستوده شده است. نمونه اي از تشبيهات عنصري در ذيل مي‌آيد :
جهان در طليعه بهار، چون لاله زار است. هوا از عكس جامه هاي رنگارنگ زميني، چون باغ ارم و زمين انبوه ياقوتهاي سرخ به رنگ گلنار است. نسيم صبا، طبله عطار  باغ، كلبه بزاز را به خاطر مي‌آورد و باد نوروزي، بتگري مي كند :
باد نوروزي همي در بوستان بتگر شود
تا زصنعش هر درختي لعبتي ديگر شود
از ميان اندك تشبيهاتي كه عنصري درباره گلها دارد نيز، رنگ اشرافيت درباري به خوبي نمايان است. لاله به سجاده و عتيق مي ماند، نرگس به چتري از سيم خام يا جامي زرين كه در آن عنبر باشد و يا به جامي سيمين كه در ميان آن دينار تعبيه شده باشد، تشبيه مي شود. اگر هم نرگس به چشم شباهت دارد، به شكلي است كه شاعر در محيط اشرافي خود مي بيند و محيط درباري مي پسندد.
يكي نه چشم ولكن به گونه چشمي
كه ديده اش از شبه باشد مژه ز زر عيار
بنفشه به جامه تشبيه شده، جامه اي كه از حرير سبز كه نيل بر آن پراكنده باشند و يا ابريشمي سبز كه مهره هاي كبودي بر آن ريخته باشند. نيلوفر، همچون فيروزه بر آبگينه است و اين تشبيهي نو و تازه است. شبهي، زر عيار، سيم خام، مينا، حرير سبز، ابريشم سبز، زبرجد و لؤلؤ شهوار، در يكي از طرفين آن دسته از تشبيهات عنصري قرار دارند كه به كار توصيف طبيعت آمده اند.
منبع  الهام تشبيهات عنصري از طبيعت، با شاعران هم عصر او، به ويژه منوچهري اصلا" قابل مقايسه كمي و كيفي نيست. (طالبيان. صور خيال در شعر شاعران سبك خراساني.287)
تغزل و وصف طبيعت در شعر مسعود سعد
تشبيهات مسعود سعد در حوزه تغزل و وصف طبيعت نسبت به بيان حال شاعرانه و نسبت به شاعران پيشين كمتر و تشبيه نو و تازه در شعر او در اين دو زمينه اندك است. تشبيه سپهر به آيينه و ابر هزار آوا و زمين به دل غمگين درآثار گذشتگان ديده نشده است اگر شاعران طبق سنت شعر فارسي تا زمان شاعر عموما" جام را به خورشيد مانند مي كرده اند و چشم را به نرگس. مسعود سعد چنين مي گويد :
جام همچون كوكب است از بهر آن تابد به شب
لاله همرنگ مي است از آن دارد طرب (ديوان، ص 553)
از جمله توصيفاتي كه مسعود سعد از طبيعت كرده است توصيف خزان است. او خزان را در هيات انساني تصور كرده است كه به باغ روي مي نهد و دگرگوني هايي ايجاد مي كند. شاخ، كمان بر مي‌كشد و سرما كمين مي گشايد. گلي كه از مادر مي زايد، از چمن نااميد است. شاخ نيلوفر به محض آن كه چشم مي گشايد، بيد در مقابلش به سجود مي ايستد. قمري و فاخته، آوازه خواني را در حاكمينت دولت خزان فراموش مي كنند. جوي روان چون سيم يخ زده است و برگ رزان چو زر به زردي گراييده است. جلوه هاي نگراني و غمها و نااميدي شاعري زنداني در توصيف خزان متجلي است
وصف بهار: وصف بهار با تجاهلي آغاز مي شود كه تجاهل خود آرايش براي مبالغه است. در تخيل شاعر باد و ابر بسان آرايشگري جلوه مي كنند. آرايشگري كه پيرايه مي بندد و نقاب از چهره زيبارويان و نو عروسان بهاري مي گشايد. ابر همچون عاشقي رعنا دامن كشان مي آيد و گاهي در و زماني كافور مي بارد. شكوفه از زير قطره باران چون نمايش شكلي از زير بلور است. گل مورد بسان ديدار دوستي عزيز از خوشحالي مي خندد. لاله به رنگ تذرو جلوه مي كند و سنبل بوي نافه آهو مي پراكند. كلاغ هم چون فرار شب از روز در حال فرار است. هزار دستان و فاخته مست از شرابي كه جام لاله فراهم آورده به نغمه سرايي مشغولند. بنفشه در مقابل لاله سجود مي كند و باد صبا هم چون دم جبرييل و دم عيسي ا زخاك گل مي روياند. (طالبيان. صور خيال در شعر شاعران سبك خراساني..358و359)

تصاوير مربوط به طبيعت در شعر قطران تبريزي
در شعر فارسي صبغه اقليمي در تصاوير مربوط به طبيعت قابل تشخيص نيست. با همه فراخي دامنه جغرافيايي محيط زيست شاعران و با همه اختلافاتي كه از نظر اوضاع طبيعي هر ناحيه اي از نواحي مختلف نفوذ شعر فارسي وجود داشته، رنگ عمومي شعرهاي طبيعت يكسان است و بهار يا پاييز يا هر پديده ديگر از پديده هاي طبيعت در شعر مسعود سعد و معزي و قطران يكسان است. با اين كه محيط زيست ايشان جدا از يكديگر جداست. مسعود سعد در هند مي زيسته و معزي در خراسان و قطران در آذربايجان و بالطبع هر كدام از اين نواحي از نظر طبيعت ويژگي هاي خاصي را داراست
وقتي كه به منابع تشبيه د رشعر قطران نظري بيفكنيم فرخي را به ياد مي آوريم با آن همه نگارگري از طبيعت و با اين تفاوت كه فرخي مبتكر است و قطران در بسياري مضامين مقلد. هر چند كه تصوير ابتكاري وابداعي هم دارد و ابزارهايي براي نوسازي تشبيهات به كار گرفته و تشبيهات عقلي و تجريدي او از فرخي بيشتر است و طبيعت را با بعضي حالات نفساني همانند كرده و تغزل و وصف طبيعت را در آميخته و گرايش به پيشه هاي اجتماعي و ابزار و آلات زندگي مردم عادي در شعر او بيشتر به چشم مي خورد. هر چند كه صبغه اشرافي در شعر او نيز چندان محدود نيست و بيش از گرايش به زندگي مردم عادي است و اينها همه تفاوتهايي در ديد دو شاعر را در وصف طبيعت نشان مي دهد.
آميختگي بين تصاوير تغزلي و توصيف طبيعت در شعر قطران به چشم مي خورد به طريقي كه او دنياي عشق و عاشقي را به سرزمين گلها و بوته ها و درختان منتقل مي كند و باغ و بستان را با جمال معشوق همسان مي بيند :
چو چشم جانان نرگس به چشم گشاد
چو روي عاشق خيري به باغ رخ نمود
چو رخ دوست برفتاده سر زلف
برگ بنفشه به برگ لاله بر افتاد
توصيف شاعرانه قطران از طبيعت نيز با يكديگر مبادله حسن و زر و زيور و نقش و نگار مي كنند و چون زينت هاي ساختگي در دنياي مردم بي پناه و عادي كمتر يافته مي شود و يا اصلا" نشاني از آنها نيست و پناهگاه شاعر نيز در دربارهاست. بنابراين توصيف طبيعت هم بيشتر صبغه اشرافي پيدا مي كند. از سوي ديگر شعر قطران را پر از تشبيهات خيالي و گاه وهمي مي كند.ياقوت و بلور و دينار در هياتي مركب در بيت ذيل به كار توصيف طبيعت آمده اند و آميختگي سرخي و سفيدي و زردي را در سيب و ترنج به خوبي نموده ا ند.
سيب منقط آمد و نارنج مشك بوي
اين جاي لاله بستد و ان مسكن سمن
آن چون فشانده دانه ياقوت بر بلور
وين چون فشانده شوشه دينار بر سمن (طالبيان. صور خيال در شعر شاعران سبك خراساني..380و381)


:: بازدید از این مطلب : 455
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

عناصر طبیعت در صور خیال در سه قرن نخستین

شعر فارسی را در فاصله سه قرن نخستین، یعنی تا پایان قرن پنجم هجری، باید شعر طبیعت خواند. زیرا، با اینكه طبیعت همیشه از عناصر اولیه شعر در هر زمان و مكانی است و هیچگاه شعر را از طبیعت به معنی وسیع كلمه نمی توان تفكیك كرد، شعر فارسی در این دوره به خصوص از نظر توجه به طبیعت، سرشارترین دوره شعر در ادب فارسی است. چرا كه شعر فارسی در این دوره شعری است آفاقی و برون گرا. یعنی دید شاعر بیشتر در سطح اشیاء جریان دارد و در ورای پرده طبیعت و عناصر مادی هستی، چیزی نفسانی و عاطفی كمتر می جوید بلكه مانند نقاشی دقیق كه بیشترین كوشش او صرف ترسیم دقیق موضوع نقاشی خود شود شاعر نیز در این دوره همت خود را مصروف همین نسخه برداری از طبیعت و عناصر دنیای بیرون می كند و كمتر می توان حالتی عاطفی یا تاملی ذهنی را در ورای توصیفهای گویندگان این عصر جستجو كرد.

به گفته الیزابت درو :

  1. «شعری كه از طبیعت سخن بگوید درهمه اعصار مورد نظر شاعران بوده است اگر چه نوع آن به اختلاف ذوق هر دوره و حساسیت شاعران، متفاوت بوده است»

 اما در شعر فارسی‌، با در نظر گرفتن ادوار مختلف آن، هیچ دوره ای شعر به طبیعت ساده و ملموس این مایه وابستگی نداشته ست و این قدر نزدیك نبوده است زیرا كه در هیچ دوره ای شعر فارسی اینقدر از جنبه نفسانی انسانی و خاطر آدمی به دور نبوده است و این مساله آفاقی بودن شعر فارسی در این عصر‌، بیشتر به خاطر این است كه در این دوره از نظر موضوعی بیشترین سهم از آن شعرهای درباری و مدحی است و یا حماسه ها و در هر دو نوع، «من» شاعر مجال تجلی نمی یابد تا شعر را به زمینه های انفسی و درونی بكشاند.

طبیعت در شعر این دوره به دو گونه مطرح می شود نخست از نظر توصیف های خالص كه وصف به خاطر وصف باید خوانده شود و اینگونه وصفها در قطعه های كوتاهی كه از گویندگان عصر سامانی از قبیل شعرهای كسایی بر جای مانده به خوبی دیده می شود و بی گمان این شعرها شعرهایی است كامل و نباید تصور كرد كه بریده هایی از یك قصیده  مدحی است مانند :

آن خوشه های رزنگر آویخته سیاه
گویی همه شبه به زمرد درو زنند
و آن بنگ چزد بشنو در باغ نیمروز
همچو سفال نو كه به آبش فرو زنند

 

(عوفی. لباب الاباب، ص272)

و اینگونه قطعه های كوتاه وصفی در شعر شاعران تازی از قبیل ابن معتز و ابن رومی و سری رفاء نمونه‌های بسیار دارد و منظور از آنها وصف به خاطر وصف است و نوعی نقاشی.

از این گونه شعرهای كوتاه كه بگذریم قصایدی است درباره طبیعت كه مستقیما" مطرح می شود اما به بهانه مدیح یا بندرت موضوعی دیگر در همین حدود، این دسته شعرها را نیز باید از مقوله وصف به خاطر وصف به شمار آورد، از قبیل بیشتر وصفهای منوچهری.

در این گونه وصفها، كه حاصل مجموعه ای از تصاویر طبیعت است، جز ترسیم دقیق چهره های طبیعت شاعر قصدی هنری ندارد و اینگونه تصاویر طبیعت گاه به طور تركیبی در ضمن قصاید ترسیم می شود و گاه جنبه روایی و وصف قصه وار دارد و در این وصفهای قصه وار، اگر چه تنوع كمتر دیده می شود، اما حركت و حیات بیشتر است، از قبیل بعضی قصاید منوچهری كه درآن به طور روایی به وصف طبیعت می پردازد و نمونه دقیق تر آن را باید در مسمط های او جستجو كرد.

درمجموع، همه این انواع توصیف ـ كه باید انها را وصف به خاطر وصف خواند ـ تصویرهایی هستند بسیار ساده و آفاقی دور از هر ـ گونه زمینه عاطفی و در بحث ما مجال تحقیق درباره انواع و جزئیات این وصفها نیست، اما یك نكته را در باب اینگونه وصفها نباید فراموش كرد كه عناصری كه صور خیال را تشكیل می دهد به طور طبیعی از اجزای دیگر طبیعت و دنیای ماده است و این كار نتیجه طبیعی موضوع شعر است، اگر چه در همین نوع شعرها نیز ـ در پایان این دوره ـ گاه، یك روی تصویر طبیعت امور انتزاعی و ذهنی است آنگونه كه در اواخر این دوره در شعر مسعود سعد می‌خوانیم‌ :

دوش گفتی ز تیرگی شب من
زلف حور است و رای اهریمن
زشت چون ظلم و بیكرانه چون حرص
تیره چون محنت و سیه چون حزن

و با اینكه طبیعت یك چیز است برداشت شاعران از آن دگرگون می شود و یادآور آن سخن كالریج است كه گفت:

  1. «طبیعت هرگز تغییر نمی كند بلكه تاملات شاعران درباره طبیعت است كه دگرگونی می پذیرد و پیرو احساسات و طبایع ایشان است.»

گذشته از وصفهای متنوع و گسترده كه در شعر این دوره وجود دارد طبیعت به گونه ای دیگر در صور خیال گویندگان این عصر تجلی دارد كه از نظر مجموعه تصاویر شعری این دوره قابل بررسی است، بدینگونه كه گویندگان، گذشته از وصفهایی كه از طبیعت می كنند، در زمینه های غیر از طبیعت ـ یعنی در حوزه بسیاری از معانی تجریدی و یا تصاویری كه از انسان و خصایص حیاتی  اوست ـ باز هم از طبیعت و عناصر آن كمك می گیرند. در اینجاست كه رنگ اصلی عنصر طبیعت در تصاویر شعری این دوره روشن تر و محسوس تر آشكار می شود، زیرا در وصف مستقیم طبیعت از طبیعت كمك گرفتن امری است بدیهی اما به هنگام سخن گفتن از چیزهایی كه بیرون از حوزه طبیعت است اگر شاعری از طبیعت و عناصر آن كمك بگیرد در آنجاست كه شعرش بیشتر عنوان شعر طبیعت می تواند پیدا كند و این نكته اغلب از نظر ناقدان و شاعران عصر ما نیز مورد غفلت واقع شده است كه تصور می‌كنند سخن گفتن مستقیم از روستا، تصاویر یا دید شاعر را روستایی می كند. همچنین اگر گوینده‌ای درباره جبر یا اختیار یا مرگ و زندگی سخن گفت دید فلسفی دارد، در صورتی كه در چنین مواردی، نفس موضوع است كه روستا است و نفس موضوع است كه فلسفه است.

جستجوی عناصر طبیعی در شعر گویندگان این عصر نشان می دهد كه دید گویندگان این دوره بیشتر دید طبیعی است و نه تنها در وصفهای طبیعت بلكه در زمینه های دیگر نیز توجه شاعران به طبیعت نوعی تشخص و امتیاز دارد و در هر زمینه ای از زمینه های معنوی شعر، در تصویرهای شعر، عنصر طبیعت بیشترین سهم را داراست. البته این طبیعت در این سه قرن تحولاتی دارد كه نباید فراموش  شود زیرا در دوره نخستین تا نیمه اول قرن چهارم ـ بجز موارد استثنایی ـ ساده و زنده است و در شعر نیمه دوم قرن پنجم ـ بجز در موارد استثنایی ـ طبیعتی است مصنوعی، ولی در هر دو دوره، طبیعت امری آشكار است. چنانچه در مدیحه های منوچهری خصایل روانی ممدوح با طبیعت و عناصر طبیعت سنجیده می شود و تصاویری از اینگونه در شعر او و معاصرانش بسیار می توان دید :

الا یا سایه یزدان و قطب دین پیغمبر!
به جود اندر چو بارانها، به خشم اندر چو آذرها
بهار نصرت و مدحی و اخلاقت ریاحینها
بهشت حكمت و جودی و انگشتانت كوثرها

كه تصاویری از نوع «به جود اندر چو بارانها» و «به خشم اندر چو آذرها» و یا «بهار نصرت و مدح» و «ریاحین اخلاق» همه تصاویری هستند ساخته از عناصر طبیعت و معانی انتزاعی و این جنبه گسترش عناصر طبیعت را در تصاویر این دوره، در شریطه های قصاید بیشتر می توان احساس كرد چنانكه در این شریطه فرخی :

همی تا در شب تاری ستاره تابد از گردون
چو بر دیبای فیروزه فشانی لؤلؤ لالا
گهی چون آینه ی چینی نماید ماه دو هفته
گهی چون مهره سیمین نماید زهره زهرا
عدیل شادكامی باش و جفت ملكت باقی
قرین كامكاری باش و یار دولت برنا

 دیده می شود و در وصفهایی كه فرخی و دقیقی و دیگر گویندگان این عصر از معشوق در تغزلهای خود دارند، رنگ طبیعت و زمینه عناصر طبیعی را در تصاویر ایشان به روشنی می توان احساس كرد :

شب سیاه بدان زلفكان تو ماند
سپید روز به پاكی رخان تو ماند
به بوستان ملوكان هزار گشتم بیش
گل شكفته به رخساران تو ماند
دو چشم آهو، دو نرگس شكفته به بار
درست و راست بدان چشمكان تو ماند
ترا بسروین بالا قیاس نتوان كرد
كه سرو را قد و بالا بدان تو ماند

دقیقی (لازار، اشعار پراكنده، 147)

كه اگر چه به ظاهر طبیعت را با معشوق قیاس كرده ولی منظور ارائه تصاویری از زیبایی معشوق است و در همه این تصاویر یك روی تركیب خیال، طبیعت است و این گسترش عناصر طبیعت در تصویرها به تصاویر شعرهای غنایی و مدحی محدود نمی شود حتی در حماسه نیز بیشترین سهم، از آن تصاویری است كه اجزای آن را عناصر طبیعت تشكیل می دهد چه در تصویرهایی كه به گونه اغراق ارائه می شود از قبیل :

سپاهی كه خورشید شد ناپدید
چو گرد سیاه از میان بر دمید
نه دریا پدید و نه هامون در كوه
زمین آمد از پای اسبان ستوه

(فردوسی، شاهنامه، ج 2؛ ص117)

و چه در تصویرهایی كه جنبه تشبیهی یا استعاری دارد مانند :

زگرد سواران هوا بست میغ
چو برق درخشنده پولاد تیغ
هوا را تو گفتی همی برفروخت
چو الماس روی زمین را بسوخت
به  مغز اندرون بانگ پولاد خاست
به ابر اندرون آتش و باد خاست

 (فردوسی، شاهنامه، ج 1؛ ص123)

و از آنجا كه شعر این دوره، بیشتر، آفاقی است و به ندرت نمونه شعری كه گرایش به بیان انفسی داشته باشد می توان یافت ـ مگر در اواخر این عهد در بعضی شعرهای مسعود سعد و در رباعیهای خیام كه بیانی كاملا" انفسی دارد ـ در شعر این دوره بیشترین عنصر، عنصر طبیعت است كه دید گویندگان همواره در كار پیوستن اجزای آن است چه در وصفهای عمومی و چه در ساختن تصویرهای دیگر، از این روی هیچ جای اغراق نیست اگر بگوییم شعر فارسی در این دوره شعر طبیعت است هم از نظر وسعت عناصر طبیعت در تصاویر گویندگان این عصر و هم از نظر توجه به سطح و قشر ظاهری طبیعت كه طبیعت را در شعر این دوره ملموس و ساده محفوظ نگه داشته و شاعر به هیچ روی در آن سوی تصاویر طبیعت امری معنوی را جستجو نمی كند.

البته میزان دلبستگی گویندگان این دوره به طبیعت یكسان نیست و بر اثر همین اختلاف در زمینه دلبستگی به طبیعت است كه تصاویر شعری بعضی از گویندگان از قبیل منوچهری در قیاس با گویندگانی از قبیل عنصری از نظر مواد طبیعت غنی تر است و این تفاوت در قیاس شعر گویندگان قرن چهارم با گویندگان نیمه دوم قرن پنجم نیز به خوبی آشكار است هم از نظر توجه به وصف طبیعت ـ چه وصفهای كوتاه كه آن را وصف به خاطر وصف خواندیم، و چه از نظر وصفهای دیگر ـ و هم از نظر استفاده از عناصر طبیعت؛ مثلا" قیاس شعر فرخی سیستانی با ابوالفرج رونی می تواند نماینده خوب این اختلاف باشد كه نخستین می كوشد مسائل بیرون از حوزه طبیعت را با كمك تصویرهای طبیعت حسی كند و دومی می كوشد طبیعت ملموس را از رهگذر تصویرهای انتزاعی تازگی و لطافت و رقت بیشتری ببخشد و این كوشش او شعرش را از جنبه ملموس بودن و حسی بودن دور كرده و به صورت مجموعه ای از تصاویر پیچیده و گاه نامفهوم در آورده است و همچنین مسعود سعد سلمان، در قیاس با منوچهری. اما هیچكدام از این گویندگان جز در موارد استثنایی نتوانسته اند مانند شاعران دوره های بعد نهفتگی درون انسان را در تصویرهای طبیعت كشف كنند و این خصوصیتی است كه در شعر اروپایی نیز در دوره های خاصی تجلی دارد، مثلا" در ادب انگلیسی وردزورت و پیروان او چنین كوششی در شعرهای طبیعت از خود نشان داده اند.

از ملاحظه شعر فارسی در این عصر، كه به حق باید آن را دوره طبیعت در شعر فارسی خواند، به خوبی دانسته شود كه با همه فراخی دامنه جغرافیایی محیط زیست شاعران و با همه اختلافاتی كه از نظر  اوضاع طبیعی در هر ناحیه ای از نواحی مختلف نفوذ شعر فارسی وجود داشته، رنگ عمومی شعرهای طبیعت یكسان است و بهار یا پاییز یا هر پدیده دیگر از پدیده های طبیعت، در شعر مسعود سعد و معزی و قطران یكسان است با اینكه محیط زیست ایشان از یكدیگر جداست، مسعود در هند زیسته و معزی در خراسان و قطران در آذربایجان و بالتبع هر كدام از این نواحی از نظر طبیعت ویژگی های خاصی را داراست. (شفیعی كدكنی. صور خیال در شعر فارسی، خلاصه صفحات300تا326)



:: بازدید از این مطلب : 454
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

 

طبیعت در شعر فرخی

فرخی

هم از نظر تنوع حوزه خیالهای شاعرانه و هم از نظر لطافت تصویرها، شاعری است ممتاز. از پیشینیان و معاصران او تنها منوچهری است كه در جهاتی قابل سنجش با اوست اما شعر منوچهری اگر در زمینه طبیعت و تصاویر مربوط به آن، غنی تر از شعر فرخی باشد هیچ گاه از ارزش تصویرهای شعر فرخی نمی كاهد چرا كه تنوع تصویرهای فرخی در زمینه شعرهای غنایی نكته ای است كه شعرش را در كنار شعر منوچهری از نظر تصاویر ارزش و اعتبار می بخشد.

در شعر فرخی، تصویرها نرم و لطیف است و ذهن او بیشتر می كوشد كه از عناصر موجود در خارج در دو سوی تصاویر خود استفاده كند، از این روی تصویرهای او به دقت تصاویر منوچهری  نیست، زیرا منوچهری برای هر یك از عناصر طبیعت از ذهن خویش برابری فرض می كند و این  معادل فرضی، چندان از نظر رنگ و هندسه دقیق خارجی قابل تطبیق با موضوع وصف اوست كه دو روی تصویر دقیقا" در برابر یكدیگر قرار می گیرند به حدی كه گویی آیینه ای در برابر اشیاء نهاده است، اما فرخی با اینكه وصفهای او دقیق و سرشار از تازگی است این مایه دقت را نشان نمی دهد.

با اینكه گلها و پرندگان و میوه های شعرش، گسترش گلها و پرندگان و میوه ها و دیگر عناصر طبیعت را در دیوان منوچهری ندارد اما از نظر نمونه‌های وصف به ویژه وصف باغ ـ چه در بهار و چه درخزان ـ دیوانش یكی از غنی ترین دیوانهای شعر فارسی است.

با اینكه این دوره ـ یعنی شعر فارسی قرن های سوم  و چهارم و پنجم ـ را، دوره طبیعت خواندیم در سراسر این سه قرن اگر دو شاعر به عنوان نمایندگان تصویرهای طبیعت بخواهیم انتخاب كنیم بی گمان یكی از آنها فرخی است، زیرا تصویرهای تازه و زنده طبیعت در دیوان او بیش از هر شاعر دیگری است و او در زمینه وصف طبیعت مجموعه ای از تصاویر خاص به وجود آورده كه در شعر فارسی به صورت كلیشه در آمده و گویندگان قرن های بعد آنها را به طور تكراری در شعر خویش آورده اند از قبیل :

تا بر آمد جام های سرخ رنگ از شاخ گل

پنجه ها چون دست مردم سر بر آورد از چنار

بر روی هم قیاس انسان با طبیعت و طبیعت با انسان و حلول شاعر در اشیاء و عناصر طبیعت، از ویژگی‌های شعر فرخی است و جز منوچهری هیچ شاعری از این نظر به پایه او نمی رسد و اگر قدرت تصاویر او در القاء حالتها و مسائل وجدانی مورد نظر قرار گیرد او را در این راه بر یك یك شاعران این دوره باید برتری داد. (شفیعی كدكنی. صور خیال در شعر فارسی. خلاصه صفحات486 تا500)

شعر همیشه از عالم خارج و طبیعت مایه گرفته و شاعر مشهودات خویش را چنان كه خود دریافته و در خاطر پرورانده به مدد كلمات بیان كرده و خوانندگان آثارش را در احساسات و تاثیراتی كه داشته با خویشتن شریك و همدل گردانده است. پس توصیف طبیعت و زیبایی های آن چیزی نیست كه از فرخی شروع شده باشد. حتی می توان گفت در میان شعرایی كه در آن روزگار به شیوه او، یعنی به سبك خراسانی سخن می گفتند از این نظر وجوه اشتراكی درآثار آنها دیده می شود. اوصاف فرخی نقاشی هایی كامل، نزدیك به واقع و با شكوه تر و جاندارتر از طبیعت است. وصف ابر در ابیات زیر، به خصوص توصیف های دقیق و متنوع از یك مضمون، نمایش حالات مختلف ابرها و رنگ آمیزیهای كه شاعر كرده بسیار زیبا و قابل توجه است :

برآمد قیرگون ابری ز روی نیلگون دریا
چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا
چو گردان گشته سیلابی، میان آب آسوده
چو گردان گردبادی تندگردی تیره اندر وا

 (طالبیان. صور خیال در شعر شاعران سبك خراسانی.191)


طبیعت در شعر منوچهری

 

منوچهری را باید شاعر طبیعت خواند دیوان او گواه این دعویست. كودكی او در دامغان با آن بیابانهای فراخ و بی كران كه پیرامون آن را گرفته است گذشت و بخشی از جوانی او نیز گویا در كناره های دریای خزر و دامنه های البرز به سر آمد. تاثیر این محیط عشق به طبیعت را به او القا كرد.

عشق به زندگی در توصیفهایی كه شاعر از گلها، مرغها و میوه ها می كند محسوس تر است. زندگی چیز تحقیر كردنی نیست زیرا از زیبایی آكنده است زیبایی آن در خزان نیز مانند بهار دریافتنی و پسودنی است روزهای پاییز (غم انگیز) شاعر را به تفكر و اندیشه نمی گذراند. گریز ایام اورا به عالم درون , عالم حكیمان وصوفیان نمی كشاند. شاید او نیز مثل بسیاری از واقع بینان در دنیای درون جز تیرگی و ابهام چیزی سراغ ندارد. دنیایی كه صوفیان در آن همه جذبه و شور وحال می دیدند بر روی یك شاعر عشرت جوی بی بند وبار بكلی بسته است. این منوچهری مرد خانقاه نیست مرد عشرت است اما آن شوق و جذبه ای كه در صومعه ها و خانقاه های بلخ و غزنه و نیشابور شور و ولوله می افكند در كاخهای امیران و باغ های خواجگان غزنه به خاموشی گرائیده بود. از این روست كه دنیای باطن برای او هیچ نیست. آنچه دوست داشتنی و دریافتنی است دنیای ظاهر است. دنیای زیبائیهای محسوس و مجرد است زندگی با همه مظاهر آن نیز از لطف و زیبائی آكنده است. در بهار آن , چشم زیبایی شناس شاعر همه جا بدایع و لطائف تازه كشف می كند. لطایف و بدایعی كه از فرو شكوه یك زندگی پر تجمل درباری یاد می آورد. میوه های خزان در دل انگیزی و فریبندگی از گلهای بهاری هیچ كم ندارد و آسمان گرفته و ابر آلود آبان ماه در زیبایی و طرب انگیزی آسمان روشن و شفاف اردیبهشت كمتر نیست.از این روست كه شاعر با همان شور و هیجانی كه زیباییهای بهار را می ستاید جادوییهای خزان را نیز توصیف می كند. آنچه در توصیف بیابانهای گرم و خشك در پاره ای از قصاید او به نظر می آید آفریده وهم وپندار نیست شاید شاعر در آن توصیف ها تقلیدی از شاعران عرب را در نظر داشته اما رنگ و گونه محلی در آنها بارز و هویداست این دشتها و بیابانها كه وصف آنها گاه موی بر اندام انسان راست می كند بسا كه در اطراف كومش و دامغان رهگذار شاعر بوده است وبارها از رنج و سختی جان او را به لب آورده است آنچه اورا به وصف و ستایش شتر وا می دارد تقلید از یك سنت ادبی شاعران عرب نیست بسا كه در كرانه های بیابان كومش و كویر دیدگان خسته و درد كشیده او حركت آرام و ملال انگیز این رهنورد بیابان ها را شاهد بوده است. خاطره اقامت در ری و كناره های دریای آبسكون نیز در توصیفهایی كه از زیباییهای كوه البرز و دامنه های سر سبز و شاداب شمال آن كرده است انعكاس دارد. روح او در برخورد با این زیباییهای و تازگیها با طبیعت آمیزگاری می یابد و در این جذبه های هنرمندانه است كه او با قدرت و ابتكار به تبیین و ادراك طبیعت می پردازد. رنگها و

آهنگ هایی كه در اشعار او چنان هنرمندانه توصیف شده اند از ذوق موسیقی و نقاشی او حكایت می كند. امواج رنگها نیز در چشم زیباپسند او انعكاس دلپذیری می بخشد. الوان ریاحین و سبزه ها و بدایع قوس قزح با خرده بینی خاصی در شعر او بیان می شود اما زیبایی گلها بیشتر از همه مظاهر جمال ذوق او را تحریك می كند و شیفتگی و دلدادگی او درباره این زیباییها خاموش و حساس چنان بارزو هویداست كه خواننده را به شگفتی می اندازد. منوچهری چون خیام و مولانا و سعدی و... وصف طبیعت را وسیله بیان معانی دیگر قرار نمی دهد توصیفهای منوچهری دریافت حواس است از زیباییهای جهان بی تقلید از دیگران و دگرگونه و یگانه. به بیان دیگر منوچهری با طبیعت محض و بیرونی سرو كار دارد. استادی منوچهری در رعایت هماهنگی بین محتوا و قالب در قصیده است وی با توجه به محتوا , وزن واژه ها را بر می گیرند مثلا در توصیف بیابان برای القای سكوت و تنهایی آن از تركیب مصوتهای بم استفاده می كند برعكس در اشعاری چون قصیده در وصف شب كه با توصیف باران و طوفان و سیل همراه است از وزن پر طنطنه و واژه های پر تحرك سود جسته است.

 



:: بازدید از این مطلب : 479
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

برای گرفتن والپیپر ها در سایز اصلی  1600x1200  بر روی آنها کلیک کنید

     
  



:: بازدید از این مطلب : 338
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی


:: بازدید از این مطلب : 426
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی



:: بازدید از این مطلب : 312
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی



مقر سپاه پاوه پر از ضد انقلاب است! نه اینکه حالا ضد انقلاب باشند، قبلا ضد انقلاب بودند. با همین سلاح هایی که الان در دست دارند. مدت ها با پاسداران و بسیجی های سپاه پاوه جنگیده اند. حالا معلوم نیست که چطور فرمانده سپاه به آنها اعتماد کرده، و نه تنها سلاح هایشان را نگرفته، بلکه آنها را عضو بسیج هم کرده است.

فرمانده سپاه به آنها هم مثل بسیجیها نگاه می کند. مثل بسیجی ها احترام می گذارند و به حرف هایشان اعتماد می کند؛نمونه اش همین کاک سیروس و دارو دسته اش.

 کاک سیروس، یکی از فرماندهان ضد انقلاب بود. دیروز، با دار و دسته اش به مقر سپاه آمدند و گفتند با آقای فرمانده کار داریم. موسی جلو رفت و پرسید : «با فرمانده سپاه چه کار دارید؟»

 کاک سیروس گفت: «با نیروهایم آمده ام تسلیم آقای فرمانده شوم. ما می خواهیم سرباز او شویم. فرمانده شما خیلی مرد است.»

موسی که شک کرده بود، پرسید: « می دانید فرمانده ما کیست؟»

کاک سیروس گفت: «مگر کسی در پاوه هست که کاک همت را نشناسد؟»

  موسی تازه او را مورد بازپرسی قرار داده بود که ابراهیم آمد. ابراهیم را همه کاک همت صدا می کردند. کاک سیروس تا او را دید، سلاحش را دو دستی تقدیم کرد و خم شد تا دستش را ببوسد، ولی کاک همت اجازه چنین کاری را، به او نداد.

همین موضوع بعضی از نیروهای سپاه را عصبانی کرد. آنها به خود حق می دادند عصبانی شوند، چرا که می گفتند: از کجا معلوم کلکی در کار نباشد؟ اگر با همین سلاحها نیروهای سپاه را قتل عام کنند، چه کسی جوابگو خواهد بود؟

صبح است بارش برف کمتر شده؛ اما سوزش برف هرگز. باد زوزه کشان سوز برف را جمع می کند و مثل شلاقی دردناک به سر و صورت موسی می کوبد. او منتظر کاک سیروس و همت است تا به اتفاق هم به یکی از مقر های ضد انقلاب بروند، با پا درمیانی کاک سیروس، آن ها را به تسلیم و همکاری با سپاه دعوت کنند. این کار خطرناک، پیشنهاد کاک سیروس است. او گفته: «اگر کاک همت مرا همراهی کند، قول می دهم بیشتر ضدانقلاب ها را از دشمنی با انقلاب منصرف کنم... بیشتر آنها  نا آگاهند.»

هیچ کس حرف کاک سیروس را باور نمی کند؛  به جز همت. نیرو ها می گویند: به کاک سیروس نمی شود اعتماد کرد. او می خواهد سر کاک همت را زیر آب کند.

همه می دانند که همت آمادگی اش را برای همراهی با کاک سیروس اعلام کرده. موسی که نگران جان همت است، هر چند از خطر می ترسد، اما تصمیم گرفته او را همراهی کند.

 کاک سیروس و همت می آیند. موسی که پشت فرمان نشسته، ماشین را روشن می کند. کاک سیروس، آدم درشت هیکلی است. او به تنهایی جای دو نفر را می گیرد؛ در حالی که در ماشین لندکروز،سه نفر آدم عادی زرکی جا می گیرد.

 به هر ترتیب که شده، کاک سیروس و همت خودشان را در لندکروز جا می کنند، راه می افتند.

  شیشه ها از سرما یخ زده است، موسی برف پاک کن ها رو روشن می کند، ولی آنها هیچ کاری نمی توانند بکنند.

  همت کلید برف پاک کن ها را خاموش می کند و می گوید: «اینها برف پاک کن هستند، نه یخ پاک کن!»

  خیابانها خلوت است. صدای به جز زوزه ی باد و عوعو سگها شنیده نمی شود. از دور دست، گاه صدای تیراندازی به این صداها اضافه می شود. موسی به کاک سیروس فکر می کند. کاک سیروس حرف نمی زند. به روبرو خیره شده و در فکر فرو رفته است. سرما رفته رفته به درون استخوانها نفوذ می کند و آن سه نفر را در خود مچاله می کند. همت که از ناراحتی سینوزیت رنج می برد، دستش را روی پیشانی می گذارد و چشمانش را به هم می گذارد. موسی متوجه می شود، چفیه اش را باز می کند و به او می دهد.

-ببیند دور پیشانیت...اگر گرم بشود، دردش ساکت می شود.

  همت چفیه را می گیرد و آنرا با دستان لرزانش به دور پیشانیش می بندد.

لندکروز به جاده ای کوهستانی مرسد. کاک سیروس، موسی را راهنمایی می کند. حالا صدای تیراندازی ها بلندتر از قبل به گوش می رسد. دیگر هیچ موجود زنده و وسیله نقلیه ای در جاده دیده نمی شود. رفته رفته شک و نگرانی مثل یک کرکس به دل موسی می نشیند. او به حرف های نیروها درباره مشکوک بودن کاک سیروس و اعتماد بیش از حد ابراهیم فکر می کند.

لند کروز از سربالایی جاده به سختی  بالا می رود. بر شدت سرما افزوده می شود. موسی، لرزش تن همت را احساس می کند. او در حین گذر از پیچ جاده، پاهای  کسی را می بیند که از زیر برف ها بیرون زده، کاک سیروس و همت هم این صحنه را می بینند. کاک سیروس محکم می زند روی داشبورد و می گوید:«نگه دار!»

موسی می زند روی ترمز. کاک سیروس از لند کروز پایین می پرد و خودش را به او می رساند. همت دوان دوان به دنبالش می رود، موسی اطراف را مراقبت می کند تا مبادا تله ای در کار باشد.

  همت لوله ی سلاحی را می بیند که از زیر برفها بیرون آمده است. کاک سیروس برفها را کنار می زند. پیرمردی  سلاح به دست نمایان می شود. کاک سیروس با تعجب می گوید: «این کاک نایب، نگهبان جاده است، از سرما یخ زده.»

  همت، صورتش را به سینه کاک نایب می چسباند، به صدای قلبش گوش می دهد. سپس شروع می کند به دادن نفس مصنوعی و می گوید: «باید زود برسانیمش بیمارستان.»

  همت زیر بغل کاک نایب را می گیرد و از زمین بلندش می کند. کاک سیروس با یک دست پاهای کاک نایب را بلند می کند و با یک دست، سلاح او را بر می دارد. می خواهد کاک نایب را پشت لندکروز سوار کند، اما همت او را روی صندلی می نشاند و می گوید: «اگر پشت ماشین سوارش کنیم، تا آن جا می میرد. باید بدنش را تا بیمارستان گرم نگه داریم.»

  کاک سیروس می گوید: «جلو که جا نیست، سه نفری هم به زور جا شدیم.»

   همت پشت ماشین سوار می شود، می گوید: «حالا هم سه نفری بنشینید. فقط سریعتر که جان این پیرمرد در خطر است.»

  کاک سیروس که از کاک همت جا خورده، با تعجب نگاهش می کند. موسی از ماشین پیاده می شود و می گوید: «ابراهیم تو سینوزیت داری، همین طوری هم حالت خوب نیست. بیا بنشین پشت فرمان...»

  همت می پرد وسط حرف موسی و با تشر می گوید: «م گویم جان این پیرمرد در خطر است. زود سوار شو، تا خود بیمارستان تخت گاز برو. تند باش.»

  موسی که می داند اصرار نتیجه ای ندارد، پشت فرمان می نشیند و به راه می افتد.

   هرچه سرعت لندکروز بیشتر می شود بخاری  ماشین اتاقک را گرم تر می کند. رفته رفته بدن کاک نایب گرم شده و آه و ناله اش بلند می شود. کاک سیروس بدتر از قبل در سکوتی عمیق فرو رفته است. سکوتِ این بار او از شرم و خجالت است.

موسی آینه ماشین را روی همت تنظیم می کند و با حسرت نگاهش می کند. همت پشت ماشین مچاله شده است و هر لحظه لایه ای از برف بر سر و روی او می نشیند و او را سفید پوش می کند.

موسی در طول راه به اعتماد همت فکر می کند و حرفهای جور وا جور نیروها. وقتی به بیمارستان می رسند از ماشین پایین می پرد و به سراغ همت می آید. همت مثل یک گلوله یخی در پشت لندکروز بی حرکت مانده است.  موسی هر چه صدا می زند جوابی نمی شنود. کاک سیروس به تنهایی کاک نایب را به دوش می کشد و به اورژانس می برد. موسی می پرد بالای لندکروز و برف ها را از روی همت کنار می زند. همت یخ زده است. موسی در حالی که از دلشوره و نگرانی بغض کرده، پرستار ها را صدا می زند.

شب است.موسی در اتاق نگهبانی نشسته و به همت فکر می کند. ملاقات به بیمارستان رفت، کاک نایب مرخص شد ولی همت هنوز بستری بود.

  موسی از سرما خود را مچاله کرده و به رازی فکر می کند که هنوز برای خیلی از نیروها ناشناخته مانده است. راز جذابیت همت. هنوز بعضی ها می پرسند: همت چطور به ضدانقلاب اعتماد می کند؟ آنها چطور عاشق همت می شوند؟ نکند با این کارهایش می خواهد مقر را دو دستی تقدیم ضدانقلاب کند؟

از تاریکی صدای پا می آید. موسی به خود می آید، سلاحش را بر می دارد و ایست می دهد. صدای پا قطع می شود. موسی در حالی که تفنگش را مسلح می کند، داد میزند: «هر کسی هستی، دستهایت را ببر بالای سرت.... آرام بیا جلو. دست از پا خطا کنی، شلیک می کنم.»

چند مرد مسلح در حالی که سلاح هایشان را بالای دست گرفته اند، پیش می آیند. موسی می پرسد: «کی هستید؟»

یکی که از همه مسن تر است با صدای بغض آلودی می گوید: «من کاک نایبم. با پسرهایم آمده ایم سرباز کاک همت بشویم. آمده ایم صادقانه در رکاب همت بجنگیم.»



:: بازدید از این مطلب : 366
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

سعید مهندی نقل می کند:

  شب عملیات که می شد، دیگر خواب و خوراک نداشت. از سه بعد از ظهر تا سه صبح جلسه می گذاشت. همه را یکی یکی صدا می زد و توجیهشات می کرد. گاهی بیشتر از نیم ساعت در شبانه روز نمی خوابید، حتی بعضی وقتها سه چهار شب، اصلا نمی خوابید.

  روز پنجم عملیات خیبر بود که دنبالش می گشتم، توی جیپ پیدایش کردم، گفتم: «کارت دارم حاجی» گفت: «صبر کن اوّل نمازمو بخونم.» منتظر شدم نمازش را خواند. بعد چراغ قوه و نقشه را آوردم که به او بگویم وضعیت از چه قرار است. چراغ قوه را روشن کردم و روی نقشه انداختم و گفتم: «کارور از اینجا رفته، از همین نقطه، بقیه هم...» نگاهی بهش انداختم، دیدم سرش در حال پایین آمدن است، گفتم: «حاجی حواست با منه؟ گوش می کنی؟» به خودش آمد و گفت: «آره، آره بگو.» ادامه دادم: «ببین حاجی، کارور از اینجا...» که این دفعه دیدم با سر افتاد رو نقشه و خوابید. همانطور که خوب بود، به او گفتم: «نه حاجی، الان خوب از همه چیز برای تو واجبتره. بخواب، فردا برات توضیح می دم.»




:: بازدید از این مطلب : 477
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

 

 

 

نیکجه فراهانی نقل می کند:

  روز سوم عملیات خیبر بود که حاج همت برای کاری به عقب آمده بود. از فرصت استفاده کردیم و نماز ظهر را به امامت او اقامه کردیم. در بین دو نماز یک روحانی وارد صف نماز شد. حاج هم با دیدن او، از ایشان خواست که جلو بایستد. آن برادر روحانی ابتدا قبول نمی کرد، اما با اصرار حاجی رفت و جلو ایستاد.

  پس از اقامه ی نماز عصر، ایشان گفت: «حالا که کمی وقت داریم، چند تا مسئله براتون بگم.» او شروع کرد به گفتن مسئله، در حال صحبت کردن بود که ناگهان صدایی آمد. همه ی چشمها به سمت صدا برگشت. حاج همّت از شدّت بی خوابی و خستگی، بیهوش شده و نقش زمین شده بود.

  برادران سریع او را به بهداری منتقل کردند. دکتر پس از معاینه ی حاجی گفت: «بی خوابی، خستگی، غذا نخوردن و ضعیف شدن، باعث شده که فشارش بیفته، حتماً باید استراحت کنه» و یک سِرُم به او وصل کردند.

  همین که حالش کمی بهتر شد، از جایش بلند شد و از اینکه دید توی بهداری است، تعجّب کرد. می خواست بلند شود، رفتیم تا مانعش شویم، امّا فایده ای نداشت. من گفتم: «حاجی، یه نگاه به قیافه ی خودت انداختی؟ یه کم استراحت کن، بعد برو. بدن شما نیاز به استراحت داره.» گفت: «نه، نمی شه، حتماً باید برم.» بعد هم سِرُم را از دستش بیرون کشید و رفت.

 



:: بازدید از این مطلب : 292
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
54886.jpg

نشریه پلاک هشت در شماره جدید خود با انتشار ماجرایی به قلم حسین بهزاد از حاج سعید قاسمی، به روایت تقابل اکبر گنجی با شهید همّت در دوره دفاع مقدس پرداخت.

به گزارش رجانیوز، سعید قاسمی مسؤول وقت واحد اطلاعات- عملیات لشکر 27 در این زمینه از عافیت طلبی‌های اکبر گنجی و طعنه‌های او به حاج همت و در مقابل واکنش غیرت‌مندانه و در عین حال، خویشتن‌دارانه حاج همت پرداخته که یادآوری این خاطره در روزهایی که انحراف این جریان عافیت‌طلب و وابسته‌گرا روشن شده، جالب است:

«عدم‌الفتح‌های پی‌درپی دو عملیات "والفجر مقدماتی" در بهمن 61 و "والفجر یک" در فروردین 62، صرف‌نظر از تمامی تلخ‌کامی‌هایی که برای فرماندهان لشکرهای سپاه و ارتش برجای نهاد، موجب شد در عقبه سازمانی لشکر 27 محمد رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله و سلم یعنی سپاه منطقه 10 تهران، جبهه جدیدی از سوی شماری کار به دستان ذی‌نفوذ وقت،‌ علیه [شهید] همت گشوده شود؛ یعنی افراد همان جریانی که همت همواره از آنها با عنوان "خط سوم" و "خوارج جدید" یاد می‌کرد.

در رابطه با این واقعیت مسکوت مانده، روایتی مستدل و مستند در این مورد، به نقل از سعید قاسمی مسؤول وقت واحد اطلاعات- عملیات لشکر 27، بسنده می کنیم:

...من قبل از شروع عملیات "والفجر یک" در جریان شناسایی منطقه فکه شمالی، از ناحیه گلو به شدت مجروح شدم به طوری که بعدها فهمیدم، به دستور همت، مرا در حالت اغماء به پشت جبهه برای مداوا تخلیه کردند.

علی‌ای‌ِحال، بعد از مرخصی از بیمارستان نمازی شیراز، به تهران آمدم و بعد از حدود یک ماه دوری، دوباره همت را دیدم. به من گفت "سعید، فردا صبح بیا تا برویم سپاه منطقه 10" گفتم "چشم حاج‌آقا".

روز بعد، حوالی ساعت 10 صبح، با همت رفتیم به تشکیلات منطقه 10 در خیابان پاستور. آنجا حاجی با دو، سه نفر از مسئولان واحد عملیات منطقه 10، جلسه کوتاهی داشت، بعد که از اتاق عملیات خارج شدیم، توی کریدور، همت گفت «سعید، تو برو توی ماشین، من سری به [...] می‌زنم و می‌آیم که برویم».

من از حاجی جدا شدم و رفتم سمت راه‌پله‌ها. هنوز چند پله پایین نرفته بودم، که متوجه قیل و قالی در کریدور شدم. از نو، از پله‌ها بالا آمدم، دیدم وسط کریدور، چهار پنج نفر ملبس به لباس فرم سپاه، راه همت را سد کرده‌اند و جلودارشان کسی نیست جز اکبر گنجی که خوش‌نشین ازلی ابدی سپاه تهران بود و خودش را از آمدن به جبهه، معذور معرفی می‌کرد و بعدها هم از سپاه اخراجش کردند.

القصه، برادر گنجی صدایش را انداخته بود پس کله‌اش و با قیافه‌ای مفتّش‌مآب، به همت نگاه می‌کرد و می‌گفت "خوب واسه متوسلیان آبرو خریدی!... ما خیال می‌کردیم فقط احمد متوسلیان این هنر رو داشت که بچه‌های تهران رو ببره کنار جاده اهواز- خرمشهر، اونا رو صدتا، صدتا، به کشتن بده!... حالا می‌بینیم نه بابا؛ اوستاتر از اونم هست؛ خوب بچه‌های تهرون رو بردی و هزار هزار، کانال فکه رو با جنازه‌هاشون پُر کردی؛ حاج همت!".

این "حاج همت" را هم، به صورت کش‌دار و با لحنی مسخره، به زبان آورد. من از این همه وقاحت برادرها، خصوصاً سردسته‌شان برادر گنجی ـ که بین بچه‌های منطقه 10 به "اکبر قمپوز" و "اکبر پونز" هم معروف بود ـ خشکم زده بود.

یک نگاه که به همت انداختم، دیدم صورت سبزه‌اش از غضب مثل لبو سرخ شده و در سکوت با آن نگاه تیز خودش، زُل زده به اکبر گنجی. آمدم قدم از قدم بردارم و به سمت حاجی بروم که... کار خودش را کرد!

با دست راست، چنگ زد یقه اکبر قمپوز را گرفت و به یک ضرب، او را مثل اعلامیه، کوبید لای سه کنج دیوار کریدور و مشت چپ‌اش را برد عقب و فرستاد طرف فک و فیکِ او. گفتم چانه‌اش له شد. دیدم مشت گره شده حاجی، به فاصله چند سانتی صورت گنجی، توی هوا متوقف مانده و طرف، از خوفِ خوردن این مشت، کم مانده خودش را خیس کند.

رفتم جلو. حاجی در همان وضعیت معلق، گنجی را توی سه کنج دیوار، نگه داشته بود. با احتیاط گفتم «حاج‌آقا، تو رو خدا ولش کن، غلطی کرد، شما بی‌خیال شو، بیا بریم از اینجا».

همت برای چند ثانیه، هیچ واکنشی به التماس درخواست‌های من نشان نداد. فقط همان‌طور بُراق، زُل زده بود به گنجی. دست آخر، در حالی که از غیظ، دندان‌هایش به هم سائیده می‌شد، به او گفت «آخه چی بهت بگم بچه مُزلِّف؟ خدا وکیلی، ارزش خوردن این مشت منم، نداری!». بعد، خیلی آرام یقه او را ول کرد و برگشت طرفم و گفت‌ «خیلی خب سعید، حالا بیا بریم!».

این واقعه سوای من، چهار پنج شاهد عینی دیگر هم دارد که همگی زنده‌اند و اگر لازم شد، اسم و آدرس‌شان را به شما می‌دهم تا بروید و درباره کم و کیف آن از آنها پرس‌وجو کنید.»



:: بازدید از این مطلب : 429
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
خانم ژیلا بدیهیان نقل می کند:

عملیات مسلم بن عقیل(ع) بود. چند شب قبل از عملیات حاجی به خانه آمد. مثل همیشه خاکی و خسته، زمستان بود، حاجی هم به خاطر سینوزیت شدیدی که داشت، سرش به شدّت درد می کرد. خودش را آماده نماز خواندن کرد. گفتم: «حالا یه دوش بگیر، یه لقمه غذا بخور، خسته ای، بعد نماز بخون.» نگاه معنی داری به من کرد و گفت: «من این همه خودمو به زحمت انداختم و اومدم خونه که نماز اوّل وقت بخونم، حالا تو می گی اوّل برم غذا بخورم.»

یادم می آید آنقدر حالش بد بود و در شرایط جسمانی بدی به سر می برد که وقتی نمازش را شروع کرد، کنارش ایستادم تا اگر وسط نماز حالش بد شد و خواست زمین بخورد، بتوانم او را بگیرم.

برایم جالب بود با آن حال بد و وضع خراب و سردردی که داشت، حاضر نشد نماز اوّل وقت را رها کند و به باقی امور برسد.



:: بازدید از این مطلب : 431
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

علی اکبر همّت نقل می کند:

  صبح به حسین جهانیان که راننده ابراهیم بود، گفتم: «حسین آقا، منو ببر یه جفت کفش واسه حاجی بخرم.» دلم طاقت نمی آورد که آن کفشهای سی کیلویی را پایش کند.

  رفتیم اندیمشک، یک جفت کفش برایش خریدم. کفشها را آوردم گذاشتم جلوی ماشین و برگشتم. وقتی او را دیدم می خواست برود قرارگاه. به او گفتم: «منم بیام؟» گفت: «بیا.» به همراه راننده اش به سمت قرارگاه حرکت کردیم.

  در بین راه یک بچه بسیجی ایستاده بود کنار جاده، دست بلند کرد، ابراهیم به راننده اش گفت: «نگه دار» او را سوار کرد و ازش پرسید: «کجا می ری؟» بسیجی گفت: «من از نیروهای لشکر امام حسینم. کفشهام پاره شده، می رم تا یه جفت کفش برای خودم تهیه کنم.» ابراهیم اوّل خواست کفشهای خودش را از پا در بیاورد و به او بدهد ولی دید خیلی ناجور است، ناگهان به یاد کفشهایی که من برایش خریده بودم افتاد. آنها را برداشت و داد به بسیجی و گفت: «بیا اینم کفش، پات کن ببین اندازه هست.» من یک نگاه به حسین کردم، حسین هم یک نگاهی به من کرد. بسیجی گفت: «پولش چقدر می شه؟» ابراهیم گفت: «پول نمی خواد، برای صاحبش دعا کن.» گفت: «نه من پام نمی کنم.» ابراهیم گفت: «بهت گفتم پات کن، بگو چشم.» گفت: «چشم.» کفشها را پایش کرد، اندازه بود، تشکر کرد و گفت: «پس منو اینجا پیاده کنین دیگه» پیاده اش کردیم، خداحافظی کرد و رفت.

  وقتی پیاده شد، ابراهیم گفت: «من اگر می خواستم این کفشها رو پام کنم، هم پولشو داشتم، هم می تونستم بهترشو بگیرم. من تا این ساعت که اینجام هنوز از بسیج و سپاه لباس نگرفتم. لباسم را از پول خودم و حقوق فرهنگی که می گیرم، می خرم. درست نیست من لباس از بسیج بگیرم و تنم کنم. من یه حقوق فرهنگی می گیرم، خرجی هم ندارم، یه مقدارشو لباس می خرم، یه مقدارشم می دم زن و بچه ام.» 

 



:: بازدید از این مطلب : 496
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

انتشار ويژه‌نامه موهن روزنامه ايران در ابتداي هفته جاري واكنش‌هاي زيادي در ميان مراجع تقليد، علما، نمايندگان مجلس، صاحب‌نظران فرهنگي و مذهبي در پي داشت و علاوه بر موج محكوميت‌ها، مرجع قضايي و هيئت نظارت بر مطبوعات نيز اين تخلف را محرز دانسته و با اعلام جرم، پرونده اين روزنامه را به دادگاه فرستادند.

به گزارش رجانيوز، اما گردانندگان روزنامه ايران كه اكنون اين رسانه متعلق به بيت‌المال را به بولتن جريان انحرافي و بازتاب دهنده پچ پچ‌هاي محفلي خود تبديل كرده‌اند، به‌جاي عذرخواهي از مردم و جبران اين خطا، علاوه بر توجيه‌گري به منتقدان كه طيف وسيعي را از جمله مراجع و علما شامل مي‌شوند حمله كرده و آن‌ها را اقتدارگرا يا افرادي كه تحت تأثير رسانه‌هاي اقتدارگرا هستند، مي‌خوانند كه مطالب اين نشريه را نخوانده اما بر اثر اين جوسازي‌ها، موضع‌گيري مي‌كنند.

در عين حال، فارغ از زمينه‌هاي بروز اين ماجرا و انتشار نشريه 260 صفحه‌اي رنگي با كاغذ كلاسه و تيتراژ چند صد هزار نسخه‌اي براي ترويج ديدگاه‌هاي اباحه‌گرانه جريان نفوذي در حوزه مسائل فرهنگي و توهين به قشر متدين جامعه، كه رجانيوز دو روز پيش به بررسي آن پرداخت و پيشنهادهايي به مجلس و قوه قضائيه براي جلوگيري از تكرار اين موارد و سوء استفاده از رسانه‌هايي كه بايد در خدمت اهداف نظام باشند، ارائه داد، برخي كاربران با يادآوري اينكه اظهارات سخيف مهدي كلهر در مورد پوشش چادر، القاي يك شبهه است، خواستار بيان پاسخ به آن‌ها شدند.

كلهر در اين گفت‌وگو با بيان اينكه پوشش چادر در دوره قبل از ناصرالدين شاه با بعد از فرنگ رفتن وي متفاوت بوده، مي‌گويد: «چادر هم در ايران كرباس بوده. رنگ‌هاي آن هم كرم و قهوه‌اي و آبي روشن بوده كه با لاجورد درست مي‌شده. راه راه بوده و هنوز هم ما اين اصطلاح چادر شب رختخوابي را داريم. اصولاً در چادر در زبان فارسي نه چندان گذشته به معني پوشش بوده است، به همين جهت به خيمه نيز چادر مي‌گوييم.»

وي در پاسخ به اين سؤال كه "چادر مشكي كي وارد ايران مي‌شود؟"، مي‌افزايد: «از سفرهاي اروپايي ناصرالدين شاه. شب كه به مجالس عياشي در اروپا مي‌رفت، مي‌ديد آنجا لباس مردها مشكي است، كلاه سيلندري مردها مشكي است و زن‌ها هم با لباس مشكي مي‌آيند. اين به نظرش آمد كه يك نوع سنگيني و وقار دارد وگرنه در اسلام به صراحت از حضرت رسول(ص) داريم كه لباس تيره پوشيدن مكروه است. اين رنگ مشكي متكبرانه را ناصرالدين شاه آورد. خدا لعنتش كند. همين‌جور آتش به قبرش ببارد. خيلي مرد ملعوني است، برخلاف آنچه در تواريخ مي‌نويسند، مردي عياش، بي‌عرضه و سخت خودخواه بود. شايد بتوان گفت كه بدترين پادشاه قاجاريه هم اوست.»

در ادامه مصاحبه‌كننده مي‌پرسد كه "پس چرا برخي از مورخين از او طرفداري مي‌كنند"، مي‌گويد: «اشتباه مي‌كنند. اصلاً‌ قاجاريه نكبت‌ترين سلسله در تاريخ تمدني ماست. در اين ترديد نكنيد، آن چيزي كه ناصرالدين شاه از آنجا آورد، اين بود، سرداري داخلي كه تن رجال بود را مشكي كرد و چادر مشكي را هم به زنان درباري توصيه كرد. حجاب را برنداشت ولي چادر مشكي را توصيه كرد. اين چادر مشكي تا همين بعد از انقلاب پارچه‌اي داشت كه از فرانسه و انگليس مي‌آمد به‌نام كرپ‌دوشين. اصلاً اسم اين پارچه معلوم است كه فرانسوي است...»

كلهر همچنين مي‌گويد: «از لحاظ فلسفه‌ي حجاب كه در قرآن آمده كه زن خودش را در مقابل تير نگاه مردان هيز قرار ندهد، قطعاً‌چادر مشكي بدترين پوشش است، چون چهره زن را قاب مي‌كند، يعني نگاه را به چهره زن متمركز مي‌كند.»

اگرچه روز گذشته خسرو معتضد مورخ، اظهارات كلهر را مزخرف خواند و توضيح داد كه چادر از دوره هخامنشيان در ايران سابقه دارد و ناصرالدين شاه پس از سفر فرنگ لباس بالرين‌هاي مجالس عياشي را به ايران آورد كه شلوارهاي چسبان و نازكي بود اما براي رفع اين شبهه مراجعه به برخي از اسناد روايي و تاريخي نيز مفيد است.

حجت‌الاسلام ابوالحسني (منذر) در كتاب "سياه‌پوش در سوگ ائمه نور" با استناد به كتاب‌هايي از جمله "يادداشت‌هايي در زمينه‌ فرهنگ و تاريخ" اثر دكتر غلامحسين يوسفي، "تفسير الميزان" علامه طباطبايي، "حجاب در اسلام" نوشته احمد محسني، "زيور عفاف پاسخ به اشكالات و شبهات وارده بر حجاب اسلامي" اثر ستار هدايت‌خواه و "تفسير كشاف" زمخشري مي‌نويسد:

«رنگ سياه؛ رنگ پوشش و حجاب

رنگ تيره موجب استتار و اختفاي اشيا و مانع ديده شدن آن هست. چشم در تاريكي جايي را نمي‌بيند و پارچه يا پرده‌ي سياه، مايه‌ي احتجاب اشيايي است كه در پس آنها قرار دارد. از همين روست كه بانوان عفيف و هوشمند مسلمان- خاصه در كشورمان- رنگ لباس‌هاي رو را، از چادر و مانتو و روسري گرفته تا پيچه و چشم‌آويز و مقنعه، رنگ‌هاي تيره (سياه يا سرمه‌اي سير) بر مي‌گزينند و از رنگ‌هاي روشن و جذاب و چشم‌نو از دوري مي‌جويند تا اندام‌شان از چشم نامحرمان پوشيده‌تر، و در نتيجه گوهر عفاف‌شان در دُرج عصمت محفوظ‌تر باشد. در معني، هرگونه دلبري و مجلس‌آرايي را به خلوت خانه وامي‌گذارند تا پهنه‌ي اجتماع- كه محيط كار و فعاليت است، نه بزم و عشرت- از فساد و تباهي پاك، و به همان ميزان، كانون خانواده گرم و تابناك باقي بماند. چه نيكو گويد اديب پيشاوري در قيصرنامه

بپوشند عنبرفشان  موي‌ها/ ستيران، ز نامحرمان روي‌ها

اما:

در آيد چو محرم در ايوانشان/ چو گل بشكفد لعل خندان‌شان

از روايات بر مي‌آيد كه رنگ چادر و روسري زنان صدر اسلامي سياه بوده است و اساساً پيشوايان معصوم اين دين، استفاده زنان از لباس‌هاي رنگين (و به اصطلاح: طاووس مأبي و خودآرايي آنان) در بيرون از خانه را كه سبب توجه و رغبت نامحرمان به آن‌ها مي شود، نكوهيده‌اند و متقابلاً انتخاب رنگ‌هاي تيره و سياه را براي لباس‌هاي رو توسط زنان در خارج از منزل را به عفاف نزديك‌تر دانسته و بدان ترغيب كرده‌اند.

علامه طباطبايي در تفسير الميزان، ذيل آيه‌ي 58 از سوره‌ي احزاب "يا ايها النبي قل لازواجك  و بناتك و نساءالمؤمنين يدنين عليهن من جلابيهن ذلك ادني ان يعرفن فلا يؤذين و كان الله غفوراً رحيما" مي‌نويسد:

در كتاب الدُّرُّ المنثور (نوشته جلال‌الدين سيوطي) آمده است كه: عبدالرزاق و عبدبن حميد و ابوداود و ابن منذر وابن ابي حاتم و ابن مردويه از ام سلمه نقل مي‌كنند كه گفته است: زماني كه اين آيه نازل شد، زنان انصار بيرون آمدند در حالي كه لباس‌هاي سياهي پوشيده بودند.

يكي از پژوهشگران، با اشاره به مخالفت برخي افراد (لاابالي يا نادان) با استعمال چادر و عباي مشكين  توسط بانوان مسلمان، و به كارگيري الفاظ تمسخرآميزي ‌براي اين امر، مي‌نويسد:

جهت اطلاع اين‌گونه افراد بايد گفت اتفاقاً‌ پوشيدن چادر و عباي مشكي  كه متعارف زنان با ايمان و پرهيزگار زمان ما است، در عصر پيامبر عالي قدر هم رسم بوده، مكرر زنان عباپوش از ديدگاه آن حضرت مي‌گذشتند و هيچ‌گاه نمي فرمود اين عباي سياه چيست؟ زنان مسلمان در نظر بيگانگان جلوه‌گري و خودآرايي ندارند، بلكه بر عكس طاووس مآبي و عشوه‌گري و رنگارنگي در مقابل نامحرمان، مورد مذمت واقع شده است، زيرا حرمت و شخصيت زن به جلوه‌گري و بدن‌نمايي در نظر بيگانگان نيست، تا سياه‌پوشي را بر او خرده گرفت.

نويسنده فوق سپس با اشاره به حديث ام سلمه كه فوقاً ذكر شد (به نقل از سنن ابوداود، 2/182) مي‌افزايد:

عايشه همواره زنان انصار را چنين ستايش مي‌كرد: "مرحبا به زنان انصار! همين كه آيات سوره‌ي نور نازل شد، يك نفر از آنان ديده نشد كه مانند سابق بيرون بيايد؛ سر خود را با روسري‌هاي مشكي مي‌پوشيدند".

از همين جا پاسخ كساني كه مي‌گويند: چرا ما را به پوشيدن لباس عزاداران وادار مي‌كنيد؟ روشن مي‌شود: اسلام مي‌خواهد زن وقتي در اجتماع و در ديدگاه مردان نامحرم ظاهر مي‌شود، لباس سنگين بپوشد كه توجه نامحرمان را به خود جلب نكند. اما در محيط خانوادگي، آزاد است و اصلاً او را موظف كرده است و لباس‌هاي رنگارنگ و متنوع و جذاب بپوشد و دلفريبي‌ها و زيبايي‌هاي خود را محدود به محيط خانواده نمايد.

رنگ سياه،‌ ضمناً مايه كاهش قوه شهوت است (كلام امام صادق عليه‌السلام در اين باب قريباً خواهد آمد) و ظاهراً يكي از انگيزه‌هاي راهبان مسيحي و نيز دراويش مسلمان از پوشيدن جامه‌هاي تيره و كبود، همين امر بوده است: تقليل شهوت و كنترل قواي شهواني خويش (چنانكه، بر پايه روايات متعدد، ائمه اطهار عليهم‌السلام، نيز البته در زير لباس‌هاي نرم و سفيد خويش، به منظور رياضت نفس، پلاس سياه و خشن مي پوشيده‌اند).»

همچنين رنه دالماني در سفرنامه خود (سفرنامه از خراسان تا بختياري ص 415) مي‌نويسد: «زن ايراني وقتي مي‌خواهد از خانه خارج شود، بايد چادر سر كند.»

اما بر خلاف ادعاي كلهر، آنچنانكه در كتاب پوشاك ايران زمين آمده است: «مسافرت ناصرالدين شاه به فرنگ و ديدن لباس بالرين‌هاي پطرزبورگ كه شلوار چسبان نازكي به‌پا مي‌كردند و زير جامه‌ي بسيار كوتاهي به اندازه‌ي يك وجب روي آن پوشيده و مي‌رقصيدند، شاه هوسباز را بر آن داشت كه زن‌هاي حرم خود را به اين لباس درآورد. زن‌ها هم شروع به كوتاه نمودن زير جامه‌ها كردند. تا بالاخره هوس شاه، تمام شد و زير جامه‌ي كوتاه منسوخ گشت.»

دز همين كتاب صفحه 338 آمده است كه "مقنعه و چادر از عناصر اصلي و مهم پوشش زن در خارج از خانه در اين دوران بوده است."

دكتر محمد چيت‌ساز نيز در كتاب "تاريخ پوشاك ايرانيان از ابتداي اسلام تا حمله مغول صفحه 97 مي‌نويسد: «چادر كه سرتاسر بدن را مي‌پوشاند، معمولاً سياه رنگ بود و همراه با آن در جلوي صورت خود از روبند نيز استفاده مي‌كردند.»

خسرو معتضد نيز روز گذشته گفت: «کلهر گاهی اوقات قاطی می کند و حرف‎هایی می زند که سندیت تاریخی ندارد. من با کلهر دوست هستم اما در تاریخ با پدرم هم شوخی ندارم. این مزخرفات به هیچ عنوان درست نیست.»

این مورخ با رد این اظهارات کلهر تصریح کرد: بر خلاف گفته آقای کلهر ناصرالدین شاه زمانی که به اروپا رفت شلوار باله را آورد، شلواری که چسبان و بسیار زننده است. ماجرا از این قرار بوده که ناصرالدین شاه روزی در سن پترزبورگ قدم می زند این شلوارها را در پای زنان دید، خوشش آمد و گفت می خواهم اینها را به ایران ببرم.

خسرو معتضد در مورد پوشش چادر زنان ایرانی نیز گفت: از دوران هخامنشیان چادر در ایران بوده است. خانم‌ها به خاطر آب و هوای بد شوش و چند ناحیه دیگر حجاب داشتند. خانم‌ها که در طبقات بالا بوده اند با تخت روان می رفتند و بالای این تخت روان یک پارچه ای بوده است به رنگ مشکی که به آن چادر می گفتند و رنگ آن مشکی بوده است. پس چادر ربطی به اعراب ندارد این که بگويیم چادر را اعراب به ایران آوردند. مردهای ایران نیز به دلیل هوای گرم در تابستان و هوای سرد کردستان کلاه سرشان می گذاشتند.

وی افزود: از زمان دولت صفویان چادر و چاقچور که تمام صورت را می پوشاند، در ایران متداول شد و هیچ کدام ربطی به اسلام ندارد زیرا اسلام قرص صورت و کفین زن را آزاد گذاشته است.

مولف کتاب "کمیته مجازات" افزود: این حرف‌هایی که بعضی از افراد می زنند، اصلا صحت ندارد. ناصرالدین شاه قصد عیاشی داشت و در کلام یکی از همراهان ناصرالدین شاه این حرف منعکس شده است. ناصرالدین شاه ۱۰ تا ملازم در رکاب داشته است که روز به روز وقایع را می نوشتند و اظهار نظری در این حد چیزی نیست که مخفی بماند و این آقایان باید پاسخگو باشند که کجا چنین چیزی نوشته شده است.

معتضد ادامه داد: آن حکایتی که آقای کلهر به آن اشاره کرده، در واقع مربوط می شود به یکی از سفرهای ناصرالدین شاه به فرنگ که در یکی از برنامه های شبانه چند دختر جوان با لباس های بسیار زننده در مقابل چشمان وی شروع به رقاصی می کنند و ناصرالدین شاه که از آنها خوشش آمده بود، دستور می دهد همه آنان خریداری و به ایران منتقل شوند. بعد که به شاه توضیح می دهند چنین کاری امکان پذیر نیست، ناصر الدین شاه دستور می دهد نمونه شلوارهایی که دختران در مراسم رقص به پا داشتند خریداری و به عنوان سوغات به ایران برده شود و بعدها نیز دستور داد زنان دربار و غیره آن شلوار ها را به پا کنند.

 

منبع: رجانیوز

 



:: بازدید از این مطلب : 426
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

"علی خلیلی" که به همراه دو دانش‌آموز به رفتار ناشایست راکبان پراید اعتراض کرده و آنها را امر به معروف و نهی از منکر کرد، متأسفانه با حمله یکی از راکبان پراید، از ناحیه شاهرگ گردن مورد اصابت چاقو قرار گرفت. دو دانش‌آموز همراه این طلبه نیز به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و ضاربان نیز متواری شدند

حسن امامي رضوي در گفت‌وگو با خبرنگاران اظهار داشت: در صورت اثبات مسئله عدم پذيرش طلبه ناهي از منكر كه شب گذشته در پي برخورد با افراد شروري كه قصد مزاحمت و آزار و اذيت چند زن در بلوار پروين را داشتند و از ناحيه گردن مورد جراحت شديد واقع شد، با عوامل عدم پذيرش اين طلبه در بيمارستانهاي مذكور با قاطعيت برخورد مي‌كند. 

 

 شكايت از 25 بيمارستان به خاطر عدم پذيرش علي خليلي
رازنیوز: همراهان طلبه ناهي از منكر، با مراجعه به وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشكي متن شكايت خود از 25 بيمارستاني كه از پذيرش اين طلبه خودداري كردند را تحويل دادند.

رازنیوز:به نقل از خبرنگار قضايي فارس، همراهان طلبه ناهي از منكر كه از سوي تعدادي جوان مورد حمله قرار گرفته بود با ارسال نامه‌اي به معاونت درمان وزارت بهداشت، از بيمارستان‌هايي كه از پذيرش اين طلبه خودداري كردند، شكايت كرده‌اند كه متن اين شكايت به شرح ذيل است:

بسمه تعالي
معاونت محترم درمان وزارت بهداشت و درمان و آموزش پزشكي
جناب آقاي دكتر امامي رضوي
با سلام و صلوات بر محمد وآل محمد(ص)

ما جمعي از شاهدان و همراهان ناهي منكر طلبه بسيجي علي خليلي هستيم كه در شامگاه شنبه 25/4/90 در اثر حمله اراذل و اوباش مضروب شد كه در اين زمينه نسبت به عملكرد بيمارستان‌هاي خاطي شكايت جدي داريم، لازم به ذكر است كه ايشان در حدود ساعت 23:30 از ناحيه گردن با ضربه چاقو به شدت آسيب ديده و توسط مردم به بيمارستان فلكه سوم تهرانپارس منتقل شد و الحمدلله با تلاش فراوان كاركنان اورژانس و انجام امور مقدماتي احيا صورت گرفته ولي به دليل عدم حضور پزشك متخصص عروق و كمبود امكانات آن مركز، از همراهان مجروح تقاضاي انتقال وي به يك مركز مجهز شد.

اين در حالي است كه خدمت‌رساني از ستاد هدايت و دانشگاه‌هاي علوم پزشكي جهت انتقال مجروح انجام نگرفت و مركزي به ما معرفي نشد. شرايط وخيم و وضعيت حساس و بحراني اين طلبه بسيجي ما را برآن داشت تا خودجوش با تماس‌هاي تلفني و مراجعات حضوري چندين گروه موتوري، به دنبال اخذ پذيرش باشيم كه اين امر حدود سه و نيم ساعت در بازه زماني 24 الي 3:30 نيمه شب به طول انجاميد.

شرح تماس‌هاي تلفني به صورت ذيل است:

1.بيمارستان امام خميني...................نتيجه: جراح عروق نداريم
2.بيمارستان طالقاني........................نتيجه: اتاق عمل پر است
3.بيمارستان الغدير...........................نتيجه: تماس منجر به نتيجه نشد
4. بيمارستان سينا...........................نتيجه: شب چنين دكتري براي قلب و عروق نداريم
5. بيمارستان امام حسين..................نتيجه: بخش عروق نداريم.
6.بيمارستان دي..............................نتيجه: تماس منجر به نتيجه نشد
7. بيمارستان بهرام...........................نتيجه: بخش عروق نداريم.
8. بيمارستان لواساني......................نتيجه: بخش عروق نداريم.
9.بيمارستان لاله..............................نتيجه: بخش عروق نداريم.
10. بيمارستان جماران.......................نتيجه: بخش عروق نداريم.
11. بيمارستان خاتم الانبيا..................نتيجه: بخش عروق نداريم.
12.بيمارستان آتيه.............................نتيجه: بايد پول بياوريد تا پذيرش كنيم، با تماس اول نپذيرفتند.
13.قلب شهيد رجايي.........................نتيجه: بخش عروق نداريم.
14.مركز قلب تهران.............................نتيجه: بخش عروق نداريم.
15.بيمارستان رسول اكرم....................نتيجه: از سوپروايزر خبر ميگيريم 5 دقيقه ديگر تماس بگيريد.در تماس‌هاي بعدي پاسخي دريافت نشد.
16. بيمارستان رسالت........................نتيجه: جا نداريم.
17 بيمارستان.شريعتي:......................نتيجه: بخش عروق نداريم.
18.تهران كلينيك................................نتيجه: بخش عروق نداريم.
19. بيمارستان سجاد..........................نتيجه: تماس منجر به نتيجه نشد.
20. بيمارستان آراد..............................نتيجه: تماس منجر به نتيجه نشد.

*شرح مراجعات حضوري به صورت زير است:

21. بيمارستان شهداي تجريش..... نتيجه: با دلسوزي اظهار داشتند ما چند دانشجو هستيم. بيمارتان وضعيت وخيمي دارد. بهتر است به بيمارستان خصوصي ببريد كه اساتيد ما آنجا مشغول هستند و الا مي‌ميرد؛ ضمناً اتاق عمل پر است.

22.بيمارستان پارسيان..................نتيجه: به دليل وضعيت حادش قبول نمي‌كنيم.

23.بيمارستان چمران.....................نتيجه: بخش عروق نداريم.

24.بيمارستان عرفان......................نتيجه: اصرارهاي ويژه در دومين پيگيري با دريافت پنج ميليون تومان در سحر نيمه شعبان پذيرش كرد.

25.بيمارستان بقيه‌الله.....................نتيجه: علاوه بر تماس تلفني در مراجعه حضوري به طور كلي منكر داشتن بخش عروق شدند.


26 بيمارستان ميلاد........................نتيجه: علاوه بر تماس تلفني در مراجعه حضوري اعلام شد "جراح عروق نداريم ".

بخش ديگر شكايت كه مربوط به امور اورژانس است:

با شماره ثابت پذيرش اورژانس تهران تماس گرفته شد كه براي ما پذيرش بگيرند، اما متاسفانه انجام نگرفت. دوستان اين طلبه بسيجي امور پذيرش را انجام داده اما ماشين‌هاي اورژانس پس از مراجعه خدمت‌رساني نمي‌كردند.

گروه اعزامي اول اورژانس سلامت، به دليل نبود امكانات كافي برگشت.

گروه اعزامي دوم اورژانس امور ايثار، خصوصي بوده و به دليل اجازه نداشتن خدمه‌اش از مسئولشان در اينگونه امور كه بيمار وضعيت وخيم دارد قبول نكردند و برگشت.

گروه اعزامي سوم اورژانس تهران اعلام كرد بنده مأموريت ندارم و نمي‌برم و در نهايت گروه اعزامي چهارم اورژانس سلامت پس از 45 دقيقه تأخير با دكتر آمدند و مجروح را به بيمارستان عرفان انتقال دادند.

ما شاهدين و همراهان طلبه بسيجي برادر علي خليلي ضمن شكايت از نحوه عملكرد بيمارستان‌هاي مذكور و اورژانس‌هاي تحت نظارت وزارت بهداشت از آن نهاد درخواست داريم به سرعت ماجرا را بررسي و نتيجه را به اطلاع افكار عمومي برساند.

سوال اصلي ما اين است كه اگر روزي يكي از شهروندان تهراني و ايراني، فارغ از چگونگي مشكل پيش آمده دچار سانحه‌اي شود، آيا نبايد بيمارستاني باشد كه او را پذيرش كرده و خدمات درماني ارائه دهد.

اميدواريم مشكلات پيش آمده براي طلبه ناهي منكر علي خليلي باعث شود مسئولان آن نهاد پيگير مشكلات عموم مردم باشند، تا حوادث از اين دست تكرار نشود.

 انتظار نمی رود(!)، برای کسی که برای دفاع از انسانی دیگر مجروح شده اند تسیهلات ویژه قرار دهند، ولی حداقل باید کسی که این همه خون از وی رفته است را، در بیمارستان راه بدهند، نه اینکه چه دولتی و چه خصوصی جوابش کنند. به کجا می رویم؟؟


:: بازدید از این مطلب : 536
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

حقوق بشر آمریکایی بار دیگر با اعمال تبعیض علیه یک زن وزنه‌بردار مسلمان خود را به رخ جهانیان کشید! وی به خاطر داشتن حجاب ازشرکت در مسابقات وزنه‌برداری منع شده است.

http://files.tabnak.com/pics/201106/201106110721131348.jpg

به گزارش جهان به نقل از روزنامه انگلیسی دیلی‌میل،"کلثوم عبدالله" زن آمریکایی مسلمانی که با تلاش بسیار توانسته است در ورزشی که عموماً مردانه محسوب می‌شود، قاعده بازی را تغییر داده و به موفقیت‌هایی دست یابد، اکنون در تلاش است تا قوانین تبعیض‌آمیز بر ضد زنان مسلمان آمریکایی را عوض کرده و با حجاب در مسابقات وزنه‌برداری شرکت کند.

این زن مسلمان آمریکایی که ۳۵ سال داشته و اهل آتلانتاست، در هفته شش جلسه تمرین کرده و توانسته است به این درجه از موفقیت دست یابد اما وی که از پدر و مادری پاکستانی زاده شده و تبعه آمریکاست به خاطر داشتن حجاب حق شرکت در مسابقات ملی وزنه‌برداری آمریکا را ندارد.

http://files.tabnak.com/pics/201106/201106110721132470.jpg

مقامات آمریکایی می‌گویند که پوشش بدن و موهای خانم عبدالله با قوانین ورزشی آمریکا مغایرت دارد! کلثوم عبدالله در خصوص این قوانین می‌گوید: "وقتی فکر می‌کنم که به خاطر داشتن پوششی خاص حق شرکت در مسابقات ورزشی را ندارم، احساس نفرت از غرب به من دست می‌دهد."

"ابراهیم هوپر" از سخنگویان شورای روابط اسلام و آمریکا با اشاره به ادعاهای دولت این کشور در زمینه تلاش برای بهبود وضعیت و قدرت بخشیدن به زنان مسلمان در سراسر جهان می‌گوید: چه قدرتی برای یک زن بالاتر از آن که بتواند در مسابقات وزنه‌برداری شرکت کند؟ اگر مقامات راست مي‌گويند،باید به این زن کمک شود نه اینکه چنین سنگ‌هایی در برابر آن انداخته شود.

خانم عبدالله قصد دارد به مبارزه خود برای تغییر قوانین فدراسیون جهانی وزنه‌برداری ادامه دهد. چندی پیش زنان فوتبالیست ایرانی نیز به خاطر داشتن حجاب اسلامی از شرکت در مسابقات فوتبال زنان منع شدند



:: بازدید از این مطلب : 538
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 8 خرداد 1391 | نظرات ()