نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد
!
یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان نه شکست و نه گرفت
!
بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید
ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست
!
ماه من غصه چرا !؟
!
تو مرا داری و من
هر شب و روز ،
آرزویم ، همه خوشبختی توست
!
ماه من ! دل به غم دادن و از یآس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند
...
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست
!
او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید
نشانم می داد
...
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،
غرق شادی باشد
....

ماه من
!
غصه اگر هست ! بگو تا باشد
!
معنی خوشبختی ، بودن اندوه است
...!
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین
...
ولی از یاد مبر
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟ چرا !؟



:: بازدید از این مطلب : 308
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

بنام خدایی که برای قلب دوست و برای اثبات دوستی اشک را افرید

 

اگر بار گران بودیم و رفتیم اگر نامهربان بودیم و رفتیم

گرچه این دنیا ندارد اعتباری این را نوشتم تا بماند یادگاری

سلام سلامی از قلب شکسته از قلبی دور افتاده همچون کبوتری سبکبال که دراسمان عشق به پروازدرامده است سلامی به بلندای اسمان و به زلال و خلوص چشمه ساران سلامی به لطافت گرمای بهاری سلامی همچو بوی خوش اشنایی سلامی بر خواسته از دل و نشسته بر دل

روز اول گل سرخي برام اوردي گفتي براي هميشه دوستت دارم روز دوم گل زردي برايم اوردي گفتي دوستت ندارم روز سوم گل سفيدي برايم اوردي و سر قبرم گذاشتي و گفتي منو ببخش فقط يه شوخي بود

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم

چقدرعجيبه که تا مريض نشي کسي برات گل نمي ياره تا گريه نکني کسي نوازشت نمي کنه تا فرياد نکشي کسي به طرفت برنمي گرده تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمي ياد و تا وقتي نميري کسي تورو نمي بخشه

هيچكس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود اگر كسي تو را آنطوركه ميخواهي دوست ندارد به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد دوست واقعي كسي است كه دستهاي تورابگيردولي قلب تورالمس كند بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه در كنار او باشي و بداني كه هرگزبه اونخواهي رسيد

زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشک به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

با سیم نازمژه هات یه عمره گیتارمی زنم نگاهتو کوک نکنی من خودمودارمی زنم چشمات اگه رو پنجرم طرحه ستاره نزنند دست خودم نیست دلمو به درودیوارمی زنم تواگه نباشی من مثل اون پسرکی که گمشده گوشه کوچه می شینم ازغم تو زارمی زنم

قلب

زندگي همچون کلافي پيچ در پيچ است که اولش پيچ است وآخرش هيچ است

عجب معلم بدی است این طبیعت که اول امتحان میگیرد بعد درس میدهد

 

 بنام انکه اشک راآفريد تا آتش جنگلهاي عشق را خاموش کند

هر کس به طریقی دل ما می شکند بیگانه جدا دوست جدا می شکند بیگانه اگر می شکند حرفی نیست از دوست بپرسید که چرا می شکند

دوست دارم زير بارون گريه کنم مي دوني چرا؟ چون کسي اشکهامو نمي بينه حتي تو عزيزم

اي بسته به تارو پودم من لايق عشق تو نبودم عشقي که نهفته در دلم بود در راه محبت تو کم بود

سکوت تنها دوستي است که هرگز خيانت نمي کند

عشق دو دستي تقديم نمي شود پس براي انکه به دستش بياري کوشش کن

هرگز نديدم بر لبي لبخند زيباي تو را هرگز نمي گيرد کسي در قلب من جاي تو را

عشق تنها ميکروبي است که از راه چشم سرايت مي کند

شمع سوزان توام اينگونه خامو شم نکن در کنارت نيستم اما فراموشم نکن

اگر در خواب مي ديدم غم روز جدايي را به دل هرگز نمي دادم خيال اشنايي را

يه دختر كوري تو اين دنياي نامرد زندگي ميكرد .اين دختره يه دوست پسري داشت كه عاشقه اون بود.دختره هميشه مي گفت اگه من چشمامو داشتم و بينا بودم هميشه با اون مي موندم يه روز يكي پيدا شد كه به اون دختر چشماشو بده. وقتي كه دختره بينا شد ديد كه دوست پسرش كوره. بهش گفت من ديگه تو رو نمي خوام برو. پسره با ناراحتي رفت و يه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشماي من باش

نمیدانم زندگی چیست؟؟ اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام۰ اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

 پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست

هميشه به من مي گفت زندگي وحشتناک است ولي يادش رفته بود که به من مي گفت تو زندگي من هستي روزي از روزها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه خورشيد در اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا باراني بود و خورشيدي در اسمان معلوم نبود شبي از شبها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه ستاره هاي اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا ابري بود وستاره اي در اسمان نبود خواستم براي از دست دادنش قطره اي اشک بريزم ولي حيف تمام اشکهايم را براي بدست اوردنش از دست داده بودم

 هر وقت که دل کسي رو شکستي روي ديوار ميخي بکوب تا به يادت باشه که دلشو شکستي هر وقت که دلشو بدست اوردي ميخ را از روي ديوار در بيار اخه دلشو بدست اوردي اما چه فايده جاي ميخ که رو ديوار مونده

روزي تمام احساسات آدمي گرد هم جمع مي شن و غايم موشک بازي ميکنن ديوانگي چشمميذاره همه مي رن غايم ميشن تنبلي اون نزديکا غايم ميشه حسادت ميره اون ور غايم ميشه عشق مي ره پشت يه گل رز ديوانگي همه رو پيدا مي کنه به جز عشق حسادت عشق رو لو ميده و به ديوانگي ميگه که رفت پشت گل رز عشق نمياد بيرون ديوانگي هرچي صدا مي زنه عشق بيا بيرون ديوانگي هم يه خنجر ور ميداره همينطور رز رو با خنجرش مي زنه تا عشق پيدا بشه يک دفعه عشق ميگه آخ چشمو کور کردی ديوانگي اشک مي ريزه به دست و پاي عشق بهش مي گه من چشم تو رو کور کردم تو هر کاري بگي من انجام ميدم عشق فقط يک چيز از اون می خواد بهش مي گه با من هم درد شو از اون وقت به بعد ديوانگي هم درد عشق کور شد و بس

 

اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت این منم چون گل یاس نشستم سر راهت تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده تو بگو کدام عاشق رنج دوری ندیده اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم

اگه يكي رو ديدي وقتي داري رد ميشي بر مي گرده ونگات مي كنه بدون براش مهمي اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري ميرفتي بر مي گردو با عجله مياد به سمتت بدون براش عزيزي اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري مي خندي بر مي گردو نگات مي كنه بدون واسش قشنگي اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري گريه مي كني مياد با هات اشك مي ريزه بدون دوستت داره

دروغ و خيانت رو هك كن__ از انسانيت كپي بگير و سند توآ ل كن__ با صداقت و وفا و معرفت چت كن__ از زيباترين خاطره زندگي وب بگير__تو پروفايل قلبت يه قلبه تير خورده بذار و بگو عاشق عشق هستي__و عاشق عشق باشين_در مسنجر قلبت عشق رو اد كن __وبه احساسات زيبايي پي ام بده__غم رو ديلت كن__و واژه بدي رو رينيم كن__براي غرورت آف بزار و بگو بشينه آخه (دنيا دو روزه)

واسه شكستن يه دل فقط يه لحظه وقت مي خواد.اما واسه اينكه از دلش در بياريشايد هيچ وقت فرصت نداشته باشي... ميشه مثل يه قطره اشك بعضي ها رو از چشمت بندازي ، ولي هيچ وقت نمي توني جلوي اشك وبگيري كه با رفتن بعضي ها از چشمت جاري ميشه

زندگي گل سرخي است كه گلبرگهايش خيالي و خارهايش واقعي است .
 
 
سادگي را دوست دارم چون با صداقت است هيچ دروغي درآن راه نداردمانندکودکي است که با چشمان معصوم اش به همه نگاه ميکند وبا معصوميت اش هزاران حرف به دنيا ميزند
 
زندگي کتابي است پرماجرا ، هيچگاه آنرا به خاطر يک ورقش دور مينداز
 
 
بخشندگي را از گل بياموز، زيرا حتي ته كفشي كه لگدمالش مي‌كند را هم خوش بو مي‌كند
 
وقتي که ديگر نبود من به بودنش نيازمند شدم وقتي که ديگر رفت به انتظار آمدنش نشستم وقتي ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد من اورا دوست داشتم وقتي اوتمام شد من اغاز شدم و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگي کردن مثل تنها مردن
 
 
 
عشق نمي پرسه اهل کجايي ، فقط ميگه تو قلب من زندگي مي کني . عشق نمي پرسه چرا دور هستي فقط ميگه هميشه با من هستي . عشق نمي پرسه که دوستم داري فقط ميگه : دوستت دارم
 
درشهرعشق قدم ميزدم گذرم افتادبه قبرستان عاشقان خيلي تعجب کردم تاچشم کارمي کردقبربودپيش خودم گفتم يعني اين قدرقلب شکسته وجودداره؟يکدفعه متوجه قلبي شدم که تازه خاک شده بودجلورفتم برگهاي روي قبرراکنارزدم که براش دعاکنم واي چي ميديدم باورم نميشه اون قلبه همون کسيه که چندساله پيش دله منو شکسته بود
 
 سرکلاس دو خط سياه موازي روي تخته کشيد!! خط اولي به دومي گفت ما مي توانيم زندگي خوبي داشته باشيم ..!! دومي قلبش تپيد و لرزان گفت : بهترين زندگي!!! در همان زمان معلم بلند فرياد زد : " دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند" و بچه ها هم تکرار کردند: ....دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند مگر آنکه يکي از آن دو براي رسيدن به ديگري خود را بشکند !!
 
عشق تنها براي يک بار مي ايد و براي تمام عمرش مي ايد عشق همان بود که به تو ورزيدم حقيقتا همان يک بار حقيقتا همان يک بار و از بس بدان اويختم تا هميشه همه ي زندگي ام با ان بيش خواهد رفت بس تا هميشه عا شقت مي مانم
 
 
اگه روزي شاد بودي، بلند نخند كه غم بيدار نشه و اگه يه روز غمگين بودي، آرام گريه كن تا شادي نااميد نشه اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم هیچ گاه برای امدنت باران را بهانه نمی کردی رنگین کمان من
 
از کسی که دوستش داری ساده دست نکش. شايد ديگه هيچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی و از کسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن .چون شايد هيچ وقت ،هيچ کس تو رو مثل اون دوست نداشته باشد 

روي تخته سنگي نوشته شده بود: اگر جواني عاشق شد چه کند؟ من هم زير آن نوشتم: بايد صبر کند. براي بار دوم که از آنجا گذر کردم زير نوشته ي من کسي نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بي حوصلگي نوشتم: بميرد بهتر است. براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم. انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد. اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم...

هر کس به طریقی دل ما می شکند بیگانه جدا دوست جدا می شکند بیگانه اگر می شکند حرفی نیست از دوست بپرسید که چرا می شکند

 

اي بسته به تارو پودم من لايق عشق تو نبودم عشقي که نهفته در دلم بود در راه محبت تو کم بود

بچه بودم فقط بلد بودم تا 10 بشمرم نهايت هر چيزي همين 10 تا بود از بابا بستني که مي خوا ستم10 مي خواستم مامانو 10 تا دوست داشتم خلا صه ته دنيا همين 10 تا بود و اين 10 تا خيلي قشنگ بود حالا نمي دونم که دنيا چقدره نهايت دوست داشتن چندتاست ده تا بستني هم کفافمو نمي ده خيلي هم طمعه کار شده ام اما مي خوام بگم دوستت دارم مي دوني چقدر؟ به اندازه همون ده تاي بچگي

 

انقدر از زندگاني دلگير و دلسردم که روزي اگر بميرم مر گ خود را جشن مي گيرم

زندگي شهد گلي است که زنبور زمانه مي مکدش انچه مي ماند عسل خاطره ها ست

 

هميشه کسي رو انتخاب کن که اونقدر قلبش بزرگ باشه که نخواهي براي اينکه تو قلبش جا بگيري خودت رو کوچک نکني

به چشمانت بياموز ؛که هرکس ارزش ديدن نداردبه دستانت بياموز ،که هرگل ارزش چيدن نداردبه قلبت بياموز که هر کس کنج آن جايي ندارد

 

اگر مدیر بودم یکی از شرایط ثبت نام را عشق می گذاشتم اگر دبیر ریاضی بودم عشق را با عشق جمع می کردم اگر معمار بودم قصری از عشق می ساختم اگر سارق بودم فقط عشق می دزدیدم اگر بیمار بودم تنها شربتی که می نوشیدم فقط شربت عشق بود اگر درجه دار بودم فقط به عشق سلام می دادم اگر پلیس بودم هرگز عشق را جریمه نمی کردم اگر خلبان بودم در اسمان عشق پرواز می کردم اگر دبیر ورزش بودم به بچه ها می گفتم با عشق نرمش کنید اگر خواننده بودم فقط از عشق می خواندم اگر ناخدا بودم همیشه در ساحل عشق لنگر می انداختم اگر نجار بودم عشق را قاب می گرفتم

زندگی چیست؟ زندگی مانند اتوبوس شلوغی است که جایی برای نشستن نیست و وقتی خلوت میشود و می خواهی بشینی راننده داد می زند پیاده شوید اخر خط است

 

در غرور اشک من همیشه یاد تو بود در سکوت سینه فریاد تو بود

چشم وقتی زیباست پرازاشک باشد اشک وقتی زیباست برای عشق باشد عشق وقتی زیباست برای توباشد تووقتی زیبا هستی که برای من باشی و ما هنگامی زیبا هستیم که برای هم باشیم

 

در این دنیا نکردم من کناهی فقط کردم به چشمانت نگاهی اگر باشد نگاه من گناهی مجازتم کن هر طور که خواهی

زندگی دو روز است یه روز با تو یه روز برعلیه تو ان روز که با توست مغرور نشو ان روزکه برعلیه توست نا امید نشو

 

می گن قسمت ٬ گفتم نه خواستن ٬ می گن قسمت نباشه خواستن بی ارزشه٬گفتم خب نمی خوام تا قسمت بی ارزش بشه اما...قسمت لعنتی!من خواستم که نخواهم اما نشد و خواستم ٬ ولی قسمت نخواست ومن ازقسمت شکست خوردم وقسمت با ارزش شد و من..

 به من ميگفت : آنقدر دوست دارم که اگر بگويي بمير مي ميرم . . . . . . . باورم نمي شد . . . . فقط براي يک امتحان ساده به او گفتم بمير . . . ! سالهاست که در تنهايي پژمرده ام کاش امتحانش نمي کردم

 

آغوش پارکينگي است که جريمه ندارد !!! بوسه تصادفي است که خسارت ندارد !!! . . . . . چيه دنبالم راه افتادي !؟

دختره از پسره پرسيد من خوشگلم؟گفت نه .گفت دوستم داري؟گفت نوچ؟گفت اگه بميرم برام گريه ميکني؟ گفت اصلا؟دختره چشماش پر از اشک شد. هيچي نگفت:پسره بغلش کرد گفت:تو خوشگل نيستي زيبا ترين هستي.تورودوست ندارم چون عاشقتم. اگه تو بميري برات گريه نميکنم چون من هم می میرم

 

می رسد روزي كه بي من روزها رو سر كني مي رسد روزي كه مرگ رو باور كني مي رسد كه تنها در كنار قبر من شعر هاي كهنه ام رامو به مو از بر كني

 

اگه فکر میکنی که رفتنت باعث شکستنم میشه ؛ اگه فکرمیکنی که بعد ازرفتنت اشک میریزم ؛ اگه فکرمیکنی که بانبودنت لحظه هام خالی میشن؛ اگه فکرمیکنی که هرلحظه دلم برات تنگ میشه؛ اگه فکرمیگنی که بی تومیمیرم؛ درست فکرمیکنی تو که میدونی نبودنت رو تاب نمیارم پس بــــــــــــــــــــــــــــــــــمــون

 

می بخشمت بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی...بخاطر تمام خنده هایی که به صورتم نشاندی نمی بخشمت به خاطر دلی که برایم شکستی...بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی...نمی بخشمت بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی...بخاطر نمکی که بر زخمم گذاشتی...و می بخشمت بخاطر عشقی که بر قلبم حک کردی

عشق از دوستی پرسید : تفاوت من وتو در چیه ؟ دوستی گفت : من دیگران را باسلامی آشنا می کنم و تو با نگاهی . من آنها را با دروغ جدا می کنم و تو با مرگ

 

هيچ وقت دل به كسي نبند چون اين دنيا اونقدر كوچيكه كه توش دوتا دل كنار هم جا نميشه... ولي اگه دل بستيد هيچ وقت ازش جدا نشو چون اين دنيا اوقدر بزرگه كه پيداش نمي كني

 وقتي کوچيک بوديم دلمون بزرگ بود ولي حالا که بزرگ شديم بيشتر دلتنگيم ............کاش کوچيک مي مونديم تا حرفامون رو از نگاهمون بفهمن نه حالا که بزرگ شديم و فرياد هم که مي زنيم باز کسي حرفمون رو نميفهمه

 

هميشه فکر کن تو يه دنياي شيشه اي زندگي ميکني. پس سعي کن به طرفه کسي سنگ پرتاب نکني چون اولين چيزي که ميشکنه دنياي خودته

سيب سرخي رابه من بخشيد و رفت ، عاقبت برعشق من خنديد ورفت ، اشك درچشمان سردم حلقه زد ، بي مروت گريه ام راديد و رفت

 

خيلي سخته که بغض داشته باشي ، اما نخواي کسي بفهمه ... خيلي سخته که عزيزترين کست ازت بخواد فراموشش کني ... خيلي سخته که سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيري ... خيلي سخته که روز تولدت ، همه بهت تبريک بگن ، جز اوني که فکر مي کني به خاطرش زنده اي ... خيلي سخته که غرورت رو به خاطر يه نفر بشکني ، بعد بفهمي دوست نداره ... خيلي سخته که همه چيزت رو به خاطر يه نفر از دست بدي ، اما اون بگه : ديگه نمي خوامت

جيرجيرك به خرس گفت: دوست دارم، خرس ميگه: الان وقت خواب زمستانيمونه، بعد صحبت مي‌كنيم. خرس رفت خوابيد ولي نمي‌دونست كه عمر جيرجيرك فقط سه روزه

 

هر وقت خواستي بدوني کسي دوستت داره تو چشماش زول بزن تا عشق رو تو چشماش ببيني اگه نگات کرد عاشقته . اگه خجالت کشيد بدون برات ميميره . اگه سرشو انداخت پايين و يه لحظه رفت تو فکر بدون بدونه تو ميميره و اگر هم خنديد بدون اصلا دوست نداره

معرفت را باید از سیگار یاد بگیرید , با اینکه که میدونه بعد از اینکه تموم شد زیر پا لهش می کنی ولی بازم تا آخرش به پات می سوزه

 

سنگ قبر من بنويسـيد خسته بود اهــل زمين نبود نـمازش شــكســته بود بر سنگ قبر من بنويسيد شيشه بود تـنها از اين نظر كه سـراپا شـكســته بود بر سنگ قبر من بنويســـــــيد پاك بود چشمان او كه دائما از اشك شسـته بود بر سنگ قبر من بنويســيد اين درخت عمري براي هر تبر و تيشه، دســــته بود بر سنگ قبر من بنويســــــيد كل عمر پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود

گفتي عاشقمي، گفتم دوستت دارم. گفتي اگه يه روز نبينمت ميميرم، گفتم من فقط ناراحت ميشم. گفتي من بجز تو به كسي فكر نمي كنم، گفتم اتفاقا من به خيلي ها فكر مي كنم. گفتي اگه بري با يكي ديگه من خودمو مي كشم، گفتم اما اگه تو بري با يكي ديگه، من فقط دلم ميخواد طرف رو خفه كنم. گفتي ... ، گفتم... . حالا فكر كردي فرق ما اين هاست؟ نه! فرق ما اينه كه: تو دروغ گفتي، من راستش



:: بازدید از این مطلب : 414
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

 

شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم

 بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم

خالی از خودخواهی من ، برتر از آلایش تن

من تو را بالاتر از غم ، برتر از من دوست دارم

عشق صد ها چهره دارد ، عشق تو آئینه دار عشق

عشق را در چهره ی آئینه دیدن دوست دارم

در خموشی ، چشم ما را قصه ها و گفتگوهاست

من تو را در جذبه ی محراب دیدن دوست دارم

در هوای دیدنت ، یک عمر در چله نشستم

چله را در مقدم عشقت شکستن دوست دارم

بغض سرگردان ابرم قله ی آرامشم تو

شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم  





:: بازدید از این مطلب : 280
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

خوابم یا بیدارم؟  تو با منی ، با من !

همراه و همسایه ، نزدیک‌تر از پیرهن

باور کنم یا نه ؟ حرم نفسهاتو

ایثار تن‌سوز نجیب دستاتو

خوابم یا بیدارم ؟  لمس تنت خواب نیست

این روشنی از توست ، بگو از آفتاب نیست

بگو که بیدارم ،  بگو که رویا نیست

بگو که بعد از این جدایی با ما نیست

اگه این فقط یه خوابه ، تا ابد بذار بخوابم

بذار آفتاب شم و تو خواب از تو چشم تو بتابم

بذار اون پرنده باشم که با تن‌زخمی اسیره

عاشق مرگه که شاید توی دست تو بمیره

خوابم یا بیدارم ؟  ای اومده از خواب

آغوشتو باز کن ،  قلب منو دریاب

برای خواب من ای بهترین تعبیر

با من مدارا کن ای عشق دامن‌گیر

من بی تو اندوه سرد زمستونم

پرنده‌ای زخمی اسیر بارونم

ای مثل من عاشق ، همتای من محجوب

بمون بمون با من  ، ای بهترین ای خوب



:: بازدید از این مطلب : 479
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
صداي چك چك اشكهايت را از پشت ديوار زمان ميشنوم و ميشنوم كه چه معصومانه در كنج سكوت شب براي ستاره ها ساز دلتنگي ميزني و من ميشنوم ميشنوم هياهوي زمانه را كه تو را از پريدن و پركشيدن باز ميدارد اه ای شکوه بی پایان ای طنین شورانگیز من میشنوم به اسمان بگو که من میشکنم هر انچه تو را شکست و میشنوم هر انچه در سکوت تو نهان است

منتظرت هستم شاپرک عشقم......... 



:: بازدید از این مطلب : 454
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

 

e.jpg 
وقتي کسي رو دوس داري،حاضري جون فداش کني

حاضري دنيارو بدي،فقط يه بار نيگاش کني


به خاطرش داد بزني،به خاطرش دروغ بگي


رو همه چي خط بکشي،حتّي رو برگ زندگي


وقتي کسي تو قلبته،حاضري دنيا بد بشه


فقط اوني که عشقته،عاشقي رو بلد باشه


قيد تموم دنيارو به خاطرِ اون مي زني


خيلي چيزارو مي شکني ، تا دل اونو نشکني


حاضري که بگذري از دوستاي امروز و قديم


امّا صداشو بشنوي ، شب از ميون دوتا سيم


حاضري قلب تو باشه ، پيش چشاي اون گرو


فقط خدا نکرده اون ، يه وقت بهت نگه برو


حاضري هر چي دوس نداشت ، به خاطرش رها کني


حسابتو حسابي از ، مردم شهر جدا کني


حاضري حرف قانون و ، ساده بذاري زير پات


به حرف اون گوش کني و به حرف قلب باوفات


وقتي بشينه به دلت ، از همه دنيا مي گذري


تولّد دوبارته ، اسمشو وقتي مي بري


حاضري جونت و بدي ، يه خار توي دساش نره


حتي يه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره


حاضري مسخرت کنن ، تمام آدماي شهر


امّا نبيني اون باهات ، کرده واسه يه لحظه قهر


حاضري هر جا که بري ، به خاطرش گريه کني


بگي که محتاجشي و ، به شونه هاش تکيه کني


حاضري که به خاطر ، خواستن اون ديوونه شي


رو دست مجنون بزني ، با غصه هاهمخونه شي


حاضري مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن


ديوونه هاي دوره گرد ، واسه تو دس ت بدن


حاضري اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن


کار تو به کسي بدن ، جات اونو انتخاب کنن


حاضري که بگذري از ، شهرت و اسم و آبروت


مهم نباشه که کسي ، نخواد بشينه روبروت


وقتي کسي تو قلبته ، يه چيزقيمتي داري


ديگه به چشمت نمي ياد ، اگر که ثروتي داري


حاضري هر چي بشنوي ، حتي اگه سرزنشه


به خاطر اون کسي که ، خيلي برات با ارزشه


حاضري هر روز سر اون ، با آدما دعوا کني


غرورتو بشکني و باز خودتو رسوا کني


حاضري که به خاطرش ، پاشي بري ميدون جنگ


عاشق باشي اما بازم ، بگيري دستت يه تفنگ


حاضري هر کي جز اونو ، ساده فراموش بکني


پشت سرت هر چي مي گن ، چيزي نگي گوش بکني


حاضري هر چي که داري ، بيان و از تو بگيرن


پرنده هاي شهرتون ، دونه به دونه بميرن


وقتي کسي رو دوس داري ، صاحب کلّي ثروتي


نذار که از دستت بره ، اين گنجِ خيلي قيمتي



:: بازدید از این مطلب : 289
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی


:: بازدید از این مطلب : 323
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

خوابم یا بیدارم؟  تو با منی ، با من !

همراه و همسایه ، نزدیک‌تر از پیرهن

باور کنم یا نه ؟ حرم نفسهاتو

ایثار تن‌سوز نجیب دستاتو

خوابم یا بیدارم ؟  لمس تنت خواب نیست

این روشنی از توست ، بگو از آفتاب نیست

بگو که بیدارم ،  بگو که رویا نیست

بگو که بعد از این جدایی با ما نیست

اگه این فقط یه خوابه ، تا ابد بذار بخوابم

بذار آفتاب شم و تو خواب از تو چشم تو بتابم

بذار اون پرنده باشم که با تن‌زخمی اسیره

عاشق مرگه که شاید توی دست تو بمیره

خوابم یا بیدارم ؟  ای اومده از خواب

آغوشتو باز کن ،  قلب منو دریاب

برای خواب من ای بهترین تعبیر

با من مدارا کن ای عشق دامن‌گیر

من بی تو اندوه سرد زمستونم

پرنده‌ای زخمی اسیر بارونم

ای مثل من عاشق ، همتای من محجوب

بمون بمون با من  ، ای بهترین ای خوب



 



:: بازدید از این مطلب : 506
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظـــــــه

                                 خودت میدونی عادت نیستـــــــ فقط دوست داشتنه محضـــــــه

                  کنارم هستـــــــی و بازم بهونه هامو میگیـــــــرم

                                               میگم وای چقدر سرده میـــــــام دستاتو میگیـــــــرم

                              یه وقتـــــــ تنها نری جایی که از تنهایی میمیرمـــــــ

                                                            از اینجـــــــا تا دم در هم بری دلشوره میگیـــــــرم

                فقطـــــــ تو فکر این عشقم تو فکر بودنه با هـــــــم

                                        محالهـــــــ پیش من باشی برم سرگرم کاری شمـــــــ...



:: بازدید از این مطلب : 331
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
کوتاه ترین کلمه دنیا I شیرین ترین کلمه دنیا LOVE عزیزترین شخص دنیا YOU ! . . سوختن با تو به پروانه شدن می ارزد عشق این بار به دیوانه شدن می ارزد گر چه خاکسترم و هم سفر باد ولی جستجوی تو به بی خانه شدن می ارزد . . . . . اگر [...]

 



:: بازدید از این مطلب : 314
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی



:: بازدید از این مطلب : 378
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
وقتی کسی را دوست دارید...

:: بازدید از این مطلب : 267
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

کودکی که لنگه کفشش را امواج آب از او گرفته بود

روی ساحل نوشت

دریای دزد کفش های مرا دزدید!

مردی که از دریا ماهی گرفته بود

روی ماسه ها نوشت

دریا،سخاوتمند ترین سفره ی هستی....

امواج آمد و جملات را با خود شست

تنها برای من این پیام را باقی گذاشت که

برداشت های دیگران درمورد خودت را

در وسعت خویش حل کن!



:: بازدید از این مطلب : 370
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
به تو نرسیدم اما خیلی چیزا یاد گرفتم،

یاد گرفتم به خاطر کسی که دوستش دارم باید دروغ بگم، 

یاد گرفتم هیچ وقت هیچ کس ارزش شکستن غرورمو نداره ،

یاد گرفتم تو زندگیم اون کس که خیلی دوستم داره هرروز دلشو به بهونه ای بشکونم...

یادگرفتم گریه های هیچ کس رو باور نکنم...

یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم...

یاد گرفتم هرروز دم از عاشقی بزنم اما از کجا بگم از چی بگم از کی بگم؟

می خوام همین جا دلمو بشکنم ،خوردش کنم تا دیگه عاشق نشه...،

تا دیگه کسی رو دوست نداشته باشه...

تو این دوره زمونه نباید کسی احساس تورو بدونه  وگرنه بدجور میشکو ننتت...

میخوام بشم همون آدم قبل...

 

کسی که از سنگ بود ودور و برش دیواری از سکوت...

:: بازدید از این مطلب : 351
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
به کسی اعتماد کن که بتواند سه چیز را در تو تشخیص دهد :

اندوه پنهان شده در لبخندت را ،

عشق پنهان شده در عصبانیتت را

و معنای حقیقی سکوتت را .



:: بازدید از این مطلب : 456
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
یک دانشجوی عاشقِ سینه چاک دختر همکلاسیش بود,..
..
بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد...
اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد.
بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه
روزها ازپی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت " من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت
اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن.
ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد.

چهار سال آزگار کذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت .!!

نتیجه اخلاقی این ماجرا. .

پسرهای دانشجو هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند .!!
به بخت خود پشت نکنید و جواب بله رو همون اول بدید !!!!!


:: بازدید از این مطلب : 327
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
دوست دارم که یه اتاقی باشه گرم گرم...

روشن روشن...

تو باشی، منم باشم...

کف اتاق سنگ باشه. سنگ سفید...

تو منو بغلم کنی که نترسم...!

که سردم نشه...!

که نلرزم...!

اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار...

پاهاتم دراز کردی...

منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم...

با پاهات محکم منو گرفتی...

دوتا دستتم دورم حلقه کردی...

بهت میگم: چشماتو میبندی؟

می گی: آره!... بعد چشماتو میبندی.

بهت میگم: برام تو گوشم قصه می گی؟

می گی:آره!... بعد شروع میکنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن...

یه عالمه قصه ی طولانی و بلند که هیچوقت تموم نمی شن...!

می دونی؟ میخوام "رگ" بزنم...!

رگ خودمو...!

مچ دست چپمو..!

یه حرکت سریع...

یه ضربه ی عمیق...

بلدی که؟؟؟

ولی تو که نمی دونی میخوام رگمو بزنم!

آخه تو چشماتو بستی...

نمی دونی من تیغ رو از جیبم در میارم...

نمی بینی که سریع می بـرم...

نمی بینی "خون" فواره می زنه... روی سنگای سفید...

نمی بینی که دستم می سوزه و لبمو گاز می گیرم که نگم: آآآآآخ...

که چشماتو باز نکنی و منو نبینی...!

... تو داری قصّه می گی..

من شلوارک پامه...

دستمو می زارم رو زانوم...

"خون" میاد از دستم می ریزه رو زانوم و از زانوم می ریزه رو سنگا...

قشنگه مسیر حرکتش!

قشنگه رنگ قرمزش!

حیف که چشمات بسته اس و نمیتونی ببینی...

تو بغلم کردی...

می بینی که سرد شدم...

محکمتر بغلم میکنی که گرم بشم...

می بینی نا منظم نفس می کشم...

تو دلت می گی: آخی! دوباره نفسش گرفت...!

می بینی هرچی محکمتر بغلم میکنی سردتر می شم!

می بینی دیگه نفس نمی کشم...!

چشماتو باز می کنی میبینی من مردم!!!!!

می دونی؟...

من می ترسیدم خودمو بکشم!

از سرد شدن...

از تنهایی مردن...

از "خون" دیدن...!

وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم...

مردن خوب بود..

آرومِ آروم...!

گریه نکن دیگه...

من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم: دلم میگیره ها...!

تا بعدش تو همونجوری وسط گریه هات بخندی...

گریه نکن دیگه... خب؟

دلم میشکنه...

دل روح نازکه..

نشکنش خب؟؟



:: بازدید از این مطلب : 665
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
همیشه منتظر بودم چیزی بشود
اتفاق کوچکی بیافتد
.
.
مثلاسرما بخورم؛یا دستم را ببرم
بعد
با آب و تاب برای ِ تو تعریف کنم... 

.

.

وقتی نگران می شدی عاشق تر می شدم

.

.

.

تموم زن ها رو تخت مثل هم می مونن .

پس سعن موقع انتخاب

به چیزای دیگه یی فکر کنی .......



:: بازدید از این مطلب : 482
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی



:: بازدید از این مطلب : 268
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

زندگي يعني :

ناخواسته به دنيا آمدن

مخفيانه گريستن

ديوانه وار عشق ورزيدن

و عاقبت در حسرت آنكه كه دل مي خواهد و منطق نمي پذيرد،مردن...


+ كاش اونقدر كه تو فكرش رو مي كني،بودم!



:: بازدید از این مطلب : 338
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
تو به من بدهکاری...

ولی من طلبی از تو ندارم...

                       (و تو درست به کسی...زندگیتو مدیونی

                                                           که مدّتهاست از اون...هیچ چیزی نمی دونی)



:: بازدید از این مطلب : 302
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
پنج ماه پیش بود . ساعت از 8 شب گذشته بود ...
صدای زنگ گوشی ام را شنیدم ... صدایش دلهره ی خاصی داشت ... شماره ای نا آشنا ...
- بله ؟
.
.
.
مکالمه ای 2 دقیقه ای ...
اگر آن 2 دقیقه از آن برهه حذف می شد ... ؟؟؟
هیچ اتفاقی اتفاقی نیست...
هفتم دی ماه یک هزار و سیصد و نود ...
روزی که سرنوشتی را رقم زد ...
هفتم بهمن ماه یک هزار و سیصد و نود ...
کیلومتر ها فاصله داشتیم اما من اولین ماه گرد بزرگترین اتفاق زندگی ام را فراموش نکرده بودم ...
هفتم اسفند ماه یک هزار و سیصد و نود ...
پرده هایی کنار رفته بود ... حس تو را نمی دانم . اما من هنوز هم برای اولین لحظه های لمس دست تو جان می دهم ...
ماه دوم نقطه ی عطفی بود .
روزی برفی ... روزی بارانی ... پر از حرف های نگفته ... پر از احساس پنهانی ...
هفتم فروردین ماه یک هزار و سیصد و نود و یک ...
اولین نوروز با عطر و بویی دیگر ... باز هم کیلومتر ها فاصله ... اما قلب من همیشه تو را در خودش حس می کند . مگر آدمی در هر لحظه با روح و تن خود نیست ؟ مگر زنده بودن جسم انسان دست قلبش نیست ؟ پس چه فاصله ای وقتی که تو تمام قلب منی و  روح من "عرفان" است ...
هفتم اردیبهشت ماه یک هزار و سیصد و نود و یک ...
بی خبر از هم برای شوکی که به رابطه مان وارد شد ... به تو گفتم که می خواهم ماه پنجم را برایت ماه عسل کنم ... پیش خودم خیالم آسوده است ... تلاشم را برای بهتر شدن هر چیزی از طرف خودم کردم ... ماه پنجم را خیلی دوست داشتم ... آخرین روز هایش ... لمس تن تو ... نه دلهره ای داشتم نه بی اعصابی ... تنها فکرم روی تن تو بود ...
بوییدن گردنت ... لمس تنت ... جایی که صدای زیر ماهیچه های آن ریتم زندگی مرا می نوازد ...
آری ... صدای قلب تو ملودی زندگی من است ...
هر روز را که شروع می کنم این به زندگی ام معنا می دهد که تو مانند رودی پر خروش مرا به زندگی انداختی ...
شاید هیچ گاه باور نکنی که چه رنگی به وجود من دادی ...
تو مرا زنده کردی ...
خدا در روح من دمیده بود که زنده شوم اما هیچ وجودی تا کامل نباشد زنده بودنش را حس نمی کند .
و الآن هفتم خرداد ماه یک هزار و سیصد و نود و یک ...
سه شب پیش ... شب آرزوها ...
این احساس آرامش را با هیچ چیز عوض نمی کنم ...
"نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان
به بی کران
به جاودان"
تو مرا با خود به جایی آشنا و دور افتاده آوردی ...

با تو همه چیز بهترین می شود زیبا ترین گل من ...



:: بازدید از این مطلب : 333
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
شب آرزو ها ...
به خدا گفتم تو خود می دانی که ما هیچ پشتی نداریم ... راه سختی داریم و عشقی که به آن ایمان داریم .من می دانم که همیشه برای تو بد بوده ام اما اگر تو ما را همراهی نکنی ما نخواهیم توانست که پیش رویم ... امیدمان به توست ... تو بنده هایی که به حرفت گوش کنند زیاد داری اما ما فقط یک خدا داریم که اگر تو دست رد به سینه مان بزنی نخواهیم توانست ...
به خدا گفتم دعاهای قبل از آمدن عرفان را به یاد داری ؟
"خدایا اگه راه بدی در پیش داریم ... اگه عرفان بده ... اگه جدایی بدی داریم یا احساس من یک طرفه اس مهرشو از دلم بردار اما اگه عرفان خوبه و حسمون دو طرفه هست یا میشه و به هم میرسیم خودت یه کار کن که بشه..."
این مدت ها شده بو ذکر من ...
برای اعتقادی که به 7 داریم 7 شمع برای خودمان روشن کردم و تا آخرین لحظه که گرما داشتند نگاهشان کردم . می خواستم با خاموش شدن آن ها برآورده شدن آرزو هایم را ببینم ...
می خواهم 7 آرزوی آن شبم را بنویسم ...
اولین آرزویم سلامتی و خوشبختی تو بود حتی اگر روزی آمد و تو دیگر مرا نخواستی بدان آن روز هاهم من با عشق تو زنده ام و تنها خوبی تو را می خواهم . و بدان اگر بدانم که خوشبختی و آرامش تو در نبودن من است و من آرامشت را بهم می زنم خودم میروم تا تو آرام و خوب باشی ...
دومین آرزویم این بود که پیش مرگ تو باشم . از خدا خواستم تنها یک لحظه ...
اگر برای آن لحظه عمرم کم می شود باکی ندارم . با تمام وجود از عمرم میگذرم ... اما اگر عمرم کم می آید از خدا عمری خواستم که تا آن لحظه جان داشته باشم . این آرزویم خود خواهی نبود . در این که من بی تو نمیتوانم شکی ندارم . خواستم اگر من هم عشق تو ام تا یک لحظه قبل از تو با تو زندگی کنم ...
سومین آرزویم این بود که خدا توانی برای طی کردن راه رسیدن به هم را به هر دومان بدهد تا هیچ چیز در این راه کم نگذاریم که پشیمان شویم ...
چهارمین آرزویم این بود که بهترین ها را برای یکدیگر بسازیم و بهشت خدا را روی زمین پیاده کنیم.
پنجمین آرزویم این بود که خدا خودش برای سختی ها پشتمان باشد و خودش سختی هایمان را ساده کند ...
اما شمع پنجم هر چقدر که منتظر نشستم خاموش نشد ...
 خودم با دست های خودم خاموشش کردم ...
ششمین آرزویم این بود که تا همیشه تو در قلب و چشم من بهترین و من در قلب و چشم تو بهترین باشم و هیچکس نیاید که حتی ثانیه ای بتواند جای دیگری را بگیرد .

هفتمین آرزویم این بود که رسما تا آخر دنیا برای هم باشیم ...




:: بازدید از این مطلب : 359
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
معشوق من ...
نمی دانم چرا این روز ها اینقدر به تو و چشمانت وابسته شده ام ...
انگار خون بدنم شدی که اگر قلبم تو را به بدنم نرساند جانی برایم نخواهد ماند .
امروز که بوی تنت کنارم پیچیده بود گویی در دنیای دیگری سیر میکردم ...
صدای نفس هایت را با دقت گوش می دادم ... نمی دانی چه حالی بود ... همه ی آرزوی آن لحظه ام این بود که تمام تنت را ببویم و محکم در آغوشت بگیرم .
کاش آن لحظه ها صدای قلب بیچاره ام را می شنیدی ... قلبی که دیگر تنها برای تو می تپد ...



:: بازدید از این مطلب : 313
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
شبی می آید ...
شبی می آید که من از تو هزاران بوسه میگیرم .
تنها چیزی که از هم می شنویم صدای نفس هایمان است .
ما حرف های هم را از چشم و تن هم خواهیم فهمید ...
کلمه ها نا توانند ...
صدای نفس تو صدای وجود من است و من آن موقع به خود می آیم که زنده هستم .
شبی می آید که من می خواهم بستر تو باشم و تو آرام در من بیاسایی ...
وقتی عشق تو در وجودم شعله می زند , تنم آنقدر گرما دارد که عشقش را با فریادی در سکوت به تو می گوید ...
من هر لحظه تو را به تنم بدهکارم ...

روح تو آنقدر آرام و بزرگ است که بوی تنت را جوری کرده که هنگام بوییدنت حس من به رنگ آسمان می شود ...

طعم لبت را جوری کرده که هنگام بوسیدنت حس من مثل دریا می شود ...

گاهی می خواهم بین مان سکوت باشد . حتی وقتی از هم دوریم ... دوست دارم در خماری همین زیبایی بمانم ...

تو شرابی به من نوشانده ای که مستی اش هوشیار ترم میکند .

گمان میکنم دیوانه شده ام ... ناگهان بوی تنت در فضایی می پیچد که تو آن جا نیستی ...
هر شب حس تو در تمام تنم میپیچد .  وقتی روی تخت ام غلط می خورم و جای خالی ات را می فهمم غمی بر دلم می نشیند ...
بغضی توی گلویم آمده . تو تکه ای از منی و من این را با تمام وجودم حس میکنم . انگار جسم و روح تو جسم و روح من بوده و به غضب از من کنده شده و من در این دوری می سوزم و میخواهم که تو با مهر به وجود خودت برگردی ...



:: بازدید از این مطلب : 298
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
خیره به چشم هایت در قاب عکس به زیبایی ات فکر می کنم .
به صدایی که حتی زمزمه اش تنها آرام بخش من است .
به مردانگی رگ های دست ات که لمس آن واژه ی مرد را به من نشان می دهد وقتی که می فهمم همه چیز در دست های توانمند توست ... خوشبختی من ... زندگی من ...
به صدای قلبی که با هر تپش اش قصه ی جریان زندگی را برایم می گوید .
راز چشم هایت چیست که مرا اینقدر درگیر می کند ؟



:: بازدید از این مطلب : 313
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
هوا بارونیه زیر چتر عشق من و تو ...

عشق تو بارون تنده داره می شوره منو ...



:: بازدید از این مطلب : 373
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
دوست دارم لحظه ها را با تو پرواز کنم ...
دوست دارم ساعت ها خیره در چشمانت بمانم ... بی آنکه واژه ای بر زبان بیاورم ...
دوست دارم لحظه هایی که دستت را گرفته ام تمام رگ ها و پوست و ... سلول هایت را حس کنم ...
دوست دارم شبی تا صبح بر بالینت بنشینم و آرام خوابیدنت را بنگرم و مو های سیاهت را نوازش کنم ...
دوست دارم در آغوشم مثل طفلی معصوم آرام باشی و من برایت افسانه ی یک عشق را بگویم ...
با خود میگفتم بچه گانه است که میگویند با عشق کنار دریا ... توی چنگل ... زیر یک سقف ... تنها باشی ...
اما الآن آرزوی خودم همین است ... با تو ... در آرامش ... تنها باشم ...
این روز ها تنها یک چیز از خدا می خواهم ...
نیاورد روزی را در زندگی ام که دمی برای من باشد و در آن دم تو از سرنوشت ام خط خورده باشی ...
آمین ای پروردگار جهانیان




:: بازدید از این مطلب : 300
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
نمیدانم این دلتنگی برای چیست ؟ گله ای هم ندارم .دلتنگی زیباییست ...
نه زمان می شناسد و نه مکان . نمی دانم چرا برای دلم فرق ندارد که کنار عشقم نشسته ام یا 700 کیلومتر فاصله دارم ... هر جا که هستم دلم برایش تنگ است ...
حسی به من میگوید که تو خیلی به من نزدیکی ... حتی از خوابی که شب ها میبینم .
 وقتی که از خوابم جدا میشوم انگار از جایی کنده شده ام ...
تلاش کردم برای بهتر شدنم ... برای تند و رک حرف نزدنم ... و باید باز هم تلاش کنم برای بی اعصابی های بی چشمه ام ...
نمیدانی که چقدر دلم میگیرد و ناراحت میشوم وقتی از تو میشنوم یا خودم حس میکنم که برای تو آرام نبوده ام .
امشب دلم گرفته ... نه برای دلتنگی تو ... برای اینکه آن چه که می خواهم برای تو باشم نمیشوم ...



:: بازدید از این مطلب : 369
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی
آن روز را به خاطر داری ؟
بازویت را محکم گرفته بودم ...
حرفی توی قلبم ماند که نتوانستم بگویم .
بزرگ ترین لذت زندگی ام حس کردن وجود توست ...
دوست دارم سنگینی تنت را روی تنم حس کنم ...
تنها آغوشی که می دانم آرام تر از آنجا جایی برای تکیه دادن ندارم .
لب تو تنها لبی ست که بهترین ها را از آن میشنوم و همین بهترین ها بهترین مزه ی دنیا را به آن داده ...
بوی تنت ... بویی به رنگ دریا ... خنک و آرام ...
روحت زیباست و قلبت مهربان ... همین آرامشی را در تو حل کرده که مرا مجذوب تو میکند ...
این آرامش در تن تو ... روی لب تو ... میان دست های مهربانت خانه کرده ...
تو مرا در آرامش خودت غرق میکنی ...



:: بازدید از این مطلب : 338
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : یک شنبه 7 خرداد 1391 | نظرات ()